وضعیتی که امروز ما به آن دچار هستیم وضعیتی به شدت مغشوش است. اغتشاشی که سامانهی آشوب زده را میماند. جوامعی انسانی در دو ضعیت در لبهی پرتگاه قرار میگیرند یکی هنگامی که خوابگردوار حول محور شخصیتی کاریزماتیک و ایدئولوژی که برای هر سوآلی پاسخی در آستین دارد همشکل و همنظر میشوند و جمعیتی مسخ شده صدای واحدی را تکرار میکند و مجال هیچ حرف دیگری را نمیدهند و دیگر هنگامی که هر کس چارپایهیی میگذارد و از آن بالا میرود و شروع به سخنرانی میکند و صدا به صدا نمیرسد و هیچ حرف مشترکی از آن شنیده نمیشود. هر دوی این وضعیتهای متضاد نتیجهی واحدی دارند و جامعه را به ورطهی سقوط میکشانند. دریغ و درد این که ما سی و چند سال پیش وضعیت نخست را تجربه کردیم و در گدار وحشتناکی فرورفتیم و اکنون به جای عبور از این وضعیت به وضعیت دوم درغلتیدیم. روزی اکثریت عظیم و یک صدا شدیم تا تباهی را فریاد بزنیم و به قهقرا و عقبگرد تاریخی خیرمقدم بگوییم و اکنون ملتی آشفته و پریشان هستیم که هر کس تصور میکند تمام حقیقت نزد اوست و با تمام وجود آن را فریاد میزند و لحظهی درنگ نمیکند که شاید درصدی از حقیقت نزد دیگری باشد. هر کس خود را مرکز جهان میداند و میخواهد دیگران حول او جمع شوند جزیرههای تک افتاد. «در پوست گردویی محصوریم و خود را پادشاه جهان میدانیم.»(۱) و فاجعه اینجاست که این دو وضعیت متضاد نیست دو روی یک سکه است و به آنی از این به آن درمیغلتیم و تباهی را رخصت تکرار میدهیم تا رهایی افسانهیی و آرزویی دستنیافتنی شود. با رگهای برآمد «آزادی» را فریاد میزنیم و مضحک این است که هر کداممان تعبیر و تفسیری از «آزادی» داریم که اولین قدمش خفه کردن کسانی ست که معتقد به تعبیری از «آزادی» هستند که با تعبیر و تعریف ما هماهنگ نیست و نمیخواهیم...
۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه
:: عقلهای شیرین و حقایق تلخ
وضعیتی که امروز ما به آن دچار هستیم وضعیتی به شدت مغشوش است. اغتشاشی که سامانهی آشوب زده را میماند. جوامعی انسانی در دو ضعیت در لبهی پرتگاه قرار میگیرند یکی هنگامی که خوابگردوار حول محور شخصیتی کاریزماتیک و ایدئولوژی که برای هر سوآلی پاسخی در آستین دارد همشکل و همنظر میشوند و جمعیتی مسخ شده صدای واحدی را تکرار میکند و مجال هیچ حرف دیگری را نمیدهند و دیگر هنگامی که هر کس چارپایهیی میگذارد و از آن بالا میرود و شروع به سخنرانی میکند و صدا به صدا نمیرسد و هیچ حرف مشترکی از آن شنیده نمیشود. هر دوی این وضعیتهای متضاد نتیجهی واحدی دارند و جامعه را به ورطهی سقوط میکشانند. دریغ و درد این که ما سی و چند سال پیش وضعیت نخست را تجربه کردیم و در گدار وحشتناکی فرورفتیم و اکنون به جای عبور از این وضعیت به وضعیت دوم درغلتیدیم. روزی اکثریت عظیم و یک صدا شدیم تا تباهی را فریاد بزنیم و به قهقرا و عقبگرد تاریخی خیرمقدم بگوییم و اکنون ملتی آشفته و پریشان هستیم که هر کس تصور میکند تمام حقیقت نزد اوست و با تمام وجود آن را فریاد میزند و لحظهی درنگ نمیکند که شاید درصدی از حقیقت نزد دیگری باشد. هر کس خود را مرکز جهان میداند و میخواهد دیگران حول او جمع شوند جزیرههای تک افتاد. «در پوست گردویی محصوریم و خود را پادشاه جهان میدانیم.»(۱) و فاجعه اینجاست که این دو وضعیت متضاد نیست دو روی یک سکه است و به آنی از این به آن درمیغلتیم و تباهی را رخصت تکرار میدهیم تا رهایی افسانهیی و آرزویی دستنیافتنی شود. با رگهای برآمد «آزادی» را فریاد میزنیم و مضحک این است که هر کداممان تعبیر و تفسیری از «آزادی» داریم که اولین قدمش خفه کردن کسانی ست که معتقد به تعبیری از «آزادی» هستند که با تعبیر و تعریف ما هماهنگ نیست و نمیخواهیم...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر