۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

مشاور کروبی: رهبران مخالفان به طور غیرقانونی زندانی هستند

مجتبی واحدی، مشاور مهدی کروبی از احتمال انتقال او و همسرش به یکی از "خانه های امن" خبر داده است. آقای واحدی به بی بی سی گفت یک هفته است که اطرافیان و فرزندان مهدی کروبی از وضع او کاملا بی خبر هستند و اطلاعی از سلامت او و همسرش ندارند. آقای واحدی با اشاره به تاریک بودن پنجره های خانه آقای کروبی و عدم حضور نیروهای امنیتی در اطراف خانه گفت: "یک هفته است در بی خبری مطلق هستیم، نمی دانیم کجا هستند، یعنی در کجا زندانی هستند و وضعیت سلامتی او چطور است. اگر مشکلی برای سلامتی او پیش آمده باشد، مسوولش حکومت است." مخالفان حکومت ایران با ابراز نگرانی درباره وضع سلامت مهدی کروبی و میرحسین موسوی برای راهپیمایی در دهم اسفند برای نشان دادن حمایت معترضان از آنها فراخوان داده اند. 'زندان غیرقانونی' مجتبی واحدی با غیرقانونی خواندن حصر آقای کروبی، به این نکته اشاره کرد که او "بدون هیچ حکم قانونی و با دستور دبیر شورای نگهبان که در نمازجمعه این دستور را قرائت کرد، زندانی است." او افزود: "آقای کروبی از دو هفته پیش که منزل او به محاصره کامل درآمد و اشغال شده، او و خانمش و همچنین مهندس موسوی و خانمش زندانی هستند." آقای واحدی با اشاره به وضعیت خانه آقای کروبی و مشاهدات انجام شده گفت: "به اندازه یک شمع هم از خانه نور بیرون نمی آید." به گفته آقای واحدی، مهدی کروبی به مکان دیگری منتقل شده است یا این که پنجره های خانه او از داخل مسدود شده است. کمپین بین المللی برای حقوق بشر در ایران روز جمعه به نقل از همسایه های مهدی کروبی از خالی بودن خیابان از ماموران پلیس و تاریک بودن پنجره های خانه او خبر داده بود. آقای واحدی با رد خروج نیروهای امنیتی از خانه آقای کروبی، با نام بردن از آنها به عنوان "صهیونیست های مدرن" گفت: "اینها که منزل آقای کروبی، حسین آقا، که در جای دیگری است را اشغال کرده اند، مطمئن باشید از اشغال منزل آقای کروبی دست بر نخواهند داشت." مخالفان حکومت ایران در روزهای گذشته با اشاره به حصر خانگی مهدی کروبی و میرحسین موسوی، خواهان پایان یافتن این وضع شده اند. فرزندان مهدی کروبی و میرحسین موسوی نیز در بیانیه های جداگانه ای نسبت به وضع والدین خود ابراز نگرانی کرده اند. شورای هماهنگی راه سبز امید هم با انتشار بیانیه ای از معترضان خواسته است دهم اسفند برای نشان دادن حمایت خود از رهبران مخالفان راهپیمایی کنند. همزمان، اسماعیل گرامی مقدم، نماینده سابق مجلس و سخنگوی حزب اعتماد ملی با انتقاد از بازداشت علی کروبی، پسر مهدی کروبی، این اقدام را گروگانگیری سیاسی دانست. آقای گرامی مقدم در گفت و گو با سحام نیوز، سایت خبری حزب اعتماد ملی، با غیرسیاسی دانستن علی کروبی گفت: "بازداشت او بیشتر جنبه ی گروگانگیری دارد تا فشار را بر دیگر فرزندان آقای کروبی افزایش دهند."

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

از یک نامه دریافتی وحشت از فرقه "مصباحیه" تا قلب حاکمیت رسوخ کرده!

محمد رضا باهنر بعد از موضع گیری اخیر خود، بدنبال حوادث 25 اسفند علیه هاشمی رفسنجانی و تعیین ضرب الاجل برای هاشمی که تا یک هفته فرصت دارد موضع شفاف خود در قبال جنبش سبز و سران آن را اعلام کند، در جمعی خصوصی به شرح علل موضع گیری خود پرداخته و همین موضوع را برای هاشمی رفسنجانی نیز پیغام داده است .
باهنر نایب رئیس مجلس برای هاشمی رفسنجانی پیغام داده است: بعد از 25 بهمن وقتی نظام متوجه شد که فتنه سبز فعال است و شخص آقا را هدف قرار داده از ما خواسته شد تا بیعت خود با ایشان را دوباره اعلام کنیم و از سران فتنه خیلی شفاف و صریح برائت بجوئیم. البته برخی را هم تهدید کردند. به این دلیل بنده از شما خواستم تا در عرض یک هفته موضع شفاف خود را در قبال فتنه اعلام کنید.
اکنون با مشاهده اوضاع پیچیده ای که بوجود آمده از شما خواهش می کنم در انتخابات رئیس مجلس خبرگان رهبری حتما نامزد شود، زیرا بنا به اطلاعی که دارم حتما انتخاب خواهید شد و ثانیا نباید اجازه داد مصباح یزدی و گروه او بیش از جلو بیآیند.
من و شما میدانیم که برادر شهیدم "باهنر" چه نظری درباره مصباح داشت و بارها نیر در جمع رهبری حزب جمهوری اسلامی آن را بیان کرده بود. شهید باهنر اعتقاد داشت که یادداشت توهین آمیز رشیدی مطلق علیه امام (در سال 1356) به پشتوانه مواضع تند مصباح یزدی علیه ایشان ممکن شد. آقای مصباح، امام را وابسته به بیگانه می دانست و این موارد را طی نامه ای چند ماه قبل از یادداشت رشیدی مطلق برای برادرش نوشت بود.
اگر شهید باهنر زنده بود، حتما شرایط آن چیزی که امروز هست نبود، چون او تحت هیچ شرایط اجازه نمی داد این زد و بند ها صورت بگیرد.
شما میدانید که من در مورد قاتلان برادرم و رجایی هم شک دارم. حتی اگر منافقین هم آن ها را شهید کرده باشند، امروز نفعش را تند روهایی که حاکم شده اند دارند می برند!

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

ما این جنبش را بدون حمایت مراجع به پیروزی می رسانیم ، آنها اگر خواستند از شجاعت ما تقلید کنند !



در آستانه یک تحول تاریخی عظیم در کشورمان هستیم . نسلی به میدان آمده و صدای اعتراضش را به چهار گوشه گیتی رسانده است که در بند سنت نیست . این نسل ، نسل توئیتر و فیس بوک و اینترنت و ایمیل و شهروند خبرنگار است . این نسل ، نسل حقوق بشر است ، حق حیات ، حق آزادی بیان و حق تصمیم گیری . این نسل را با آن دسته از کسانی که سالها کورکورانه به اسم تبعیت و تقلید و ادای فرائض دینی دنبال این آخوند و آن مرجع افتاده بودند و حرام و حلاشان را قاطی می کردند و جریمه آن را هم در همین دنیا به اسم خمس و زکات و حق امام و وجوهات شرعیه به این جماعت می دادند ، سر سازش نیست . این نسل را با تقلید از این و از آن کاری نیست . این نسل می داند که مرجعیت همیشه در کنار قدرت استبدادی و بعنوان سوپاپ اطمینان و مانع اصلی حرکت آزادیخواهی مردم بوده است . اکنون نیز که می بینید کسی نیست که از میان مراجع قد علم کند و در مقابل این همه ظلم بایستد برای این است که خودشان بهتر از هر کسی می دانند که دوره شان به سر آمده و تاریخ مصرفشان گذشته است . بنابراین در پاسخ به همه دوستانی که سراغ حمایت از مراجع می گیرند باید بگویم : ما جنبش سبز آزادیخواهی ایران را تا رسیدن به سر منزل مقصود و بدون حمایت این مراجع همراهی می کنیم . با این آقایان هم کاری نداریم . یعنی اساساً از ایشان انتظاری نداریم . فقط می خواهیم بعدن اگر خواستند و دیدند و چشمشان باز شد ، از ما تقلید کنند و اندکی شجاعت بیاموزند . بقول معروف : ما را به خیر شما امید نیست ... شر مرسانید ! زنده باد آزادی پاینده باد ایران

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

مملکت بی صاحاب همینه که ما داریم

یک هفته است که یک مشت لات و اراذل ۲۴ ساعته مشغول عربده کشی و لات بازی در کوچه و مجتمع محل سکونت کروبی هستند. این حرامیان از هیچ رذالتی در این یک هفته از فحاشی چارواداری گرفته تا مزاحمت برای ساکنین محل و منفجر کردن بمب صوتی در نیمه شب فرو گذار نکرده اند. آخرین قانون شکنی نیز تجاوز به حریم خصوصی کروبی و اشغال مجتمع بوده که در نتیجه آن ملت را دچار بیم و وحشت و نگرانی نسبت به جان کروبی کرده است. این فجایع در حالی روی میدهد که معلوم نیست بر اساس دستور کدام مرجع رسمی مشتی لات اجازه می یابند به عربده کشی و آزار و تهدید شهروندان بپردازند. قوه قضاییه هیچ دستوری در این زمینه صادر نکرده. وزارت اطلاعات هم واکنشی نشان نداده. سرداران نقدی و همدانی هم که مثل سگ فقط بلدند پاچه معترضین را بگیرند در این باره دادن فرمان علنی به لاتها و اراذل لباس شخصی خود سکوت کرده اند. خامنه ای هم که خفه خون مرگ گرفته. پس بیخود نیست مردم می گند این مملکت صاحاب نداره!

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

فردوسی و حمله ی اعراب به ایران

درکوچه باغ های تاریخ،گاهی عطرشکوفه های پیروزی وپیشرفت مشام جان رامعطرمی کند وزمانی هم لهیب آتش انحطاط وتیره روزی وتسلط بیگانگان وبیگانه پرستان وتجاوزآن ها به حریم مام وطن،جگرانسان را می خراشد.
حمله ی اعراب به ایران وظلم وبیدادی که به ایرانیان رواداشتند،چنان وحشت آوروبی پایان است که هرگزازخاطرایرانیان زدوده نخواهدشد
بعدازوفات پیامبراسلام(ص)،طلم وبیداد اعرب ها گسترش یافت. خلفای عباسی وحکومت هاوسلسله های بعدازآن کاملا زیرنفوذ خلفای بغداد ودست نشاندگان آنها بودند.
سلطان محموذغزنوی که دراوایل سلطنت،برای استحکام پایه های حکومتش ظاهرا کمی به فکرآداب وسنن ایرانی بود،بعدازگذشت حدود ده سال،برای جلب نطربغدادوحفظ منافع اعراب،در آزارواذیت مردم بابغداد هم سو ومجری دستورات آنها شد..زبان فارسی را که درزمان ساسانیان رایج گشته بود،دوباره قدغن وزبان عربی را رسمی ودیوانی کرد..واین کار سنتی شد که تاقرن هفتم اغلب دانشمندان ونویسندگان ایرانی،آثارخودرا به جزیکی دواثربه زبان عربی انتشاردادند.
سلجوقیان نیز بعداز غزنویان همان رویه را پیش گرفتند ومجری اربابان عرب خود شدند.
تنهاکسی که دراین آشفته بازار قدعلم کرد ومردانه ایستاد،فردوسی بزرگ بود که توانست به قیمت ازدست دادن ثروت وجوانی خود زبان فارسی را که زیرفشار بیگانه پرستان کاملا منزوی شده بود،زندگی دوباره به بخشد.

جهان ازسخن کرده ام چون بهشت ازاین بیش،تخم سخن کس نکشت
بسی رنج بردم دراین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

آیا آن هائی که می خواهنذ بعداز سپری شدن سالیان دراز،دوباره زنجیرسلطه ی عرب را بردست وپای ایرانیان محکمتر به پیچند،بیراهه نمی رونذ؟ این ها یاجاهلند یا مغرض. که به نظرنمرسد جاهل باشند!.

فردوسی با ایرانی ستیزی و عرب زدگی مبارزه میکرد وپرچم این نبرد، درسراسرشاهنا مه برتارک داستان ها دراهتزازاست.
هنگام هجوم اعراب اززبان موبد می گوید:
ندارم به دل بیم از تا زیا ن که از دیدشان دیده دارد زیان
که هم مار خوارندو هم سوسمار ندارند جنگی گه کار زار

درنامه ی یزدگرد به مرزبان توس می گوید :

از این مار خوار اهرمن چهرگان، ز د انائی و شرم، بی بهرگا ن،
ازاین زاغساران بی آ ب و رنگ، نه هوش و نه دانش،نه نام و نه ننگ

وقتی رستم پور هرمزد به برادر خود نامه می نویسد وازحمله ی سعد وقاص خبرمی دهد، می نویسد:

زشیر شتر خوردن و سوسمار، عرب را به جائی رسیده است،کار،
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

زمانی که فردوسی به جرم میهن پرستی وامتناع از مداحی٬ازدست مامورین سلطان محمود به طبرستان گریحته ودرخانه ی یک ایرانی وطن پرست به نام (شهریار) مخفی شده وخون دل می خورد٬عنصری و عسجدی وفرخی وحدود چهارصد مداح کاسه لیس دیگردرباری٬جام های پیاپی سرمیکشید ند ومدح سلطان واطرافیان اورا میگفتند وبه برکت این چاپلوسی ها کیسه های زرمی گرقتند که البته اینهمه ازکیسه ی مردم گرسنه پرداخت میشد.به طوری که وسایل آشپزخانه ی عنصری از طلا ونقره ساخته شده بود. خاقانی دراین باره می گوید:

شنیدم که ازنقره زد دیگدان ززرساخت٬آلات خوان عنصری

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

خدا نیست، بخدا قسم خدا نیست، نیست نامه دردمندانه عبدالکریم سروش

ج

رس: عبدالکریم سروش در نامه ای با انتقاد با از نحوه برخورد با خانواده اش نوشته است: این حاکمان حجاج صفت مگر کم قتل وتجاوز و تطاول وچپاول وغارت وجنایت ومصادره و اعدام و رای دزدی وشهید دزدی و........کرده اند؟مگر مادران داغداروپدران سوگواروفرزندان یتیم وهمسران بی جفت وزندانیان زخم دیده وخاندانهای فروپاشیده کم بوده اند؟


چندی پیش ماموران امنیتی به موسسه صراط، دفتر چاپ و نشر آثار دکتر عبدالکریم سروش و همچنین موسسه معرفت و پژوهش حمله کرده، ضمن ضبط و انتقال اسناد و مدارک آن، دانشجویان حاضر در آن محل را ساعت ها مورد بازداشت و فشار و بازجویی قرار دادند.

این اقدام در در راستای فشارهای امنیتی و همه جانبه به خانواده دکتر عبدالکریم سروش، صورت گرفت که طی ماههای اخیر داماد وی توسط نیروهای امنیتی تحت فشار های روحی و جسمی قرار گرفت و از او خواسته بودند علیه همسرش (دختر سروش) و شخص سروش سخنانی بگوید و آنان را "فاسد و فاسق" بخواند تا از صدا و سیما پخش شود.

گفتنی است به جهت فشارهای وارده بر خانواده عبدالکریم سروش طی ماههای اخیر، فرزندان او مجبور به ترک کشور شده و دیگر خویشاوندان در هراس از تعقیب به سر می برند. تحلیل گران بر این باورند که علت اصلی اعمال فشارهای بی سابقه بر خانواده آین روشنفکر دینی، انتشار نامه های انتقادی و سرگشاده وی به آقای خامنه ای پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه ٨٨ بوده است.

متن نامه سروش که در اختیار جرس قرار گرفت به این شرح است:

«خدا نیست، بخدا قسم خدا نیست، نیست...»
اینها کلماتی بود که با صدایی دردآلود از دهان حامد بیرون می آمد و آب در چشم من می نشاند. با جسمی ویران و روحی پریشان از ایران گریخته و در گوشه یی از دنیا پناهی جسته و اینک در تلفن خشم و درد خود را پیش من بیرون می ریخت. حامد گناهی نداشت جز اینکه چند سال پیش به خاندان ما پیوسته بود و با دخترم کیمیا پیوند همسری بسته بود. جوانی آرام و سر براه، قانع و متواضع، اهل سلامت و عافیت که نه سودای سیاست داشت و نه صفرای ریاست. پیاده میرفت و زیاده نمی خواست و در دریای پرتلاطم زندگی چندان دور از ساحل شنا نمی کرد. از پدری و مادری هر دو نیکوکار و آموزگار. ده ماه پیش بود که توفانی وحشی ناگهان تومار آرامش وی را در هم پیچید. باغ وحش ولایت، طعمه میخواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشت ها به جانش افکندند و دست آخر دو راهه یی پیش پای او نهادند که :یا دست از جان بشوی ویا به صدا و سیما بیا و هر چه ما میخواهیم بگوی. از او دو چیز ناقابل(!) میخواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) «مردکی» است به اصناف رذایل آراسته و وابستگی ها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است و....
وحوش ولایت گمان می برند که «حلقه ضعیف زنجیر» را یافته اند و آنرا زود می شکنند و به صاحب دیوان گزارش پیروزی نمایان میدهندوپاداش فراوان میبرند، و چون مناعت و مقاومت حامد، پنجه قساوت شان را شکست، برای شکستن کامل او دست به کار شدند، روحش را رنجه و جسمش را شکنجه کردند (کمترینش آنکه یک شب تا صبح، برهنه در سردخانه یی، او را لرزاندند و ترساندند و...)
و عاقبت باحالی نزار و بدنی بیمار او را به خانه فرستادند. در خانه، گاه از قوت رنج و شدت اضطراب چنان بی تابانه سر را بدیوار می کوفت که نزدیک بود سر و دیوار با هم بشکنند. حالا هم که بگوشه یی در خارج خزیده است، هنوز کابوس داغ و درفش می بیند و دیوان درنده را همه جا در تعقیب خود می پندارد.
قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم «خدا از آنان نگذرد». سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که «آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست...». خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بی گناه و بی پناه زجر می بردم و ضجه میزدم و از او پناه می جستم و آن درندگان بی شرم با تمسخرشان مرا بیشتر می گزیدند و می دریدند؟
خدای واحد قهار چه میکرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بی جان کردند؟... می گفت و می گریست. حالا دیگر از هیچ کس شکوه نمی کرد. از خدا هم شکوه نمی کرد، خدایی که عجالتاً خفته یا مرده بود.
گویی مرا به چالش می کشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم. پیدا بود که نه تنها راحت و سلامتش را ستانده اند، وجدان و ایمانش را هم لرزانده اند، آشکارا چیزی در او تکان خورده و فروریخته بود. حادثه کوچکی نبود: خدا را جسته بود و نیافته بود! خسوف الوهیت را، مرگ را، بی پناهی را، شکنجه را، تزویر دینی را، قساوت بی امان را، شر عریان را، سبعیت بی مرز انسان را، همه را یکجا چشیده و آزموده بود. حقاً تجربه مهیبی بود.
او بدریا رفت و مرغابی نبود- گشت غرقه، دستگیرش ای ودود.
من گرچه خود از سبکباران ساحل نبودم، چنین گرداب هائلی را نیازموده بودم. دستم از همه جا کوتاه بود. دیدم کار از تئولوژی نمیرود. دلیری و دلداری دادمش که «بسا کسا که به روز تو آرزومند است». خرم باش که از دست ظالمان رهیده یی. «نجوت من القوم الظالمین». از جهنم گذشته بدرآی. مگذار تو را شکسته ببینند. برخیز. بلا و شکست را نخواسته بودی، حالا پیروزی و بهبودی را بخواه. الگوی دیگران شو. یوسف وار از چاه گرگان برآی و سلطانی کن. «جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش». از بی ادبان ادب بیاموز. سرهنگی کردن با عاجزان را دیدی، خود با عاجزان سرهنگی مکن. به آینده یی بیندیش که در دیار ما هیچ کس خفت و ذلت نبیند، هیچ کس شکنجه نشود، هیچ کس شکنجه گر نشود، هیچ حصار و حریمی بدست متجاوزان نشکند، هیچ کس بی پناهی و بی خدایی را چنین عریان تجربه نکند، هیچ حیوانی دین دار نشود و سبعیت و حیوانیت را زیور دینی ندهد و در پوستین خلایق نیفتد. گفتمش دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوانها را حیوان تر و انسان ها را انسان تر می کند. آن حیوانات، آن وحوش ولایت، که با تو در افتادند البته دیندار بودند و منافق نبودند و درست همین دینداری، درندگی شان را افزون تر کرده بود. چون به نام خدا می دریدند. چون دریدن را نه بازیچه، نه حق بلکه تکلیف خود میدانستند. خواجگان مسند ولایت هم چنین اند. آنها هم قتل و غضب و تجاوز را تکلیف خود میدانند و برای آن «حجت شرعی» دارند و همین آنانرا خطرناک تر می کند. گفتمش اگر مشفقانه بنگری آن وحوش هم بیمارند، بیماران روانی حقارت دیده و طعم کرامت ناچشیده. آرزو کن که هوای دیار ما دیگر بیمار پرور نباشد، شهید پرور نباشد، نفاق پرور نباشد، ولایت پرور هم نباشد. به جای آن، عاقل پرور و خنده پرور و شفقت پرور باشد. آرزو هم کافی نیست، تکاپو کن.
گفتمش مصییت تو عظیم است. یک از صد را با من گفتی و من هم یک از صد آن بی شرمی ها را با خلق می گویم. بی هیچ گناهی خودت را بریان و کیمیایت را گریان کردند، زندگی تان را سوختند، کارتان را گرفتند به مصیبت تان نشاندند. به غربت تان کشاندند و بسوی آینده یی تاریک فرستادند. حالا جامه صبر بپوش که خود کیمیایی دیگرست.
صد هزاران کیمیا حق آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید
فراموش مکن که حجم ستم در آن دیار مصیبت دیده چندان عظیم است که قصه تو و حصّه تو «چو خشخاشی بود بر روی دریا».
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست کز خون دل و دیده بر او رنگی نیست
چشم نمناک و دل غمناک و جان سوخته خود را در کنار جان آن سوختگان بگذار و یاد آن مجروحان را مرهمی بر جراحات خویش کن. این حاکمان حجاج صفت مگر کم قتل وتجاوز و تطاول وچپاول وغارت وجنایت ومصادره و اعدام و رای دزدی وشهید دزدی و........کرده اند؟مگر مادران داغداروپدران سوگواروفرزندان یتیم وهمسران بی جفت وزندانیان زخم دیده وخاندانهای فروپاشیده کم بوده اند؟به آنان بیندیش وبر آنان رحمت آور. و با رسول علیه السلام بخوان که: خدایا ظالمان را بر ما چیره مکن و چون یونس در شکم نهنگ از حامدان و مسبحان باش.

از حامد خدا که پرداختم به خدای حامد پرداختم. گفتم:
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی به دشمنی
بارخدایا!
عاشقان از تو توقعی ندارند. عیسا و حسین و حلاج را در کوره عشق خود بگداز و خون بریز و باک مدار. «منت پذیر غمزه خنجر گذار» تواند. اما عاقلان چطور؟ با ناخرسندی آنان چه می کنی؟ مگر خود به آنان حق احتجاج نداده یی؟ استغنای معشوقانه را برای عاشقان بگذار. عاقلان از تو حکمت و حجت و رحمت ومحبت می خواهند.
میدانم که بلاها و شکنجه ها، گاه صلابت زا و طهارت آفرین اند «که بلای دوست تطهیر شماست». گاهی حتی عشق پرورند و رندان بلاکش را عاشق تر می کنند، اما خرد سوز و ایمان فرسا هم هستند. اگر عاشق را شاکرتر می کنند، عاقل را ستیزنده تر می کنند. میدانم که
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریات ننشیند گرد
چون
کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لاشریک له گویان
و گمان ندارم که کفر کافران تو را غمناک یا ایمان مومنان تو را طربناک کند که برتر از شادی و غمی.
حالا که چنین است و تو چون ماه بر آسمان چنان ارتفاع گرفته یی و «دیدار می نمایی و پرهیز می کنی» که عارفان هم از جدائیت شکوه می کنند، و چنان در خسوف الوهیت و سحاب احتجاب رفته یی که پروای کفر و ایمان و غم و شادی خلایق را نداری، و چون گذشته دست تصرف در تاریخ دراز نمی کنی و عقاب و کیفری بر ظالمان فرو نمیزیزی... و حالا که گویی آدمیان را بخود وانهاده یی و آنان را به سر تازیانه یی نمی نوازی و عاقلان را ایماء و الهام داده یی که از تو انتظار دخالت و عنایتی نبرند، پس بر این بلاکشان باری فزون از طاقت منه و از عاقلان ناخشنود و شاکیان بی ایمان روی در هم مکش و کفرشان را کیفر مده. ظالمان خدافروش را که نمی گیری، مظلومان بی خدا را هم مگیر.
می بینی که از «منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد» و حکم اندر کف رندان است و داعیان دین تو «بر هم افتاده چو ماران ز بر ماران» کفرپروری و ایمان سوزی می کنند و یوسفان را بگرگان میدهند و خلقی را به اسارت گرفته اند و شرارت می ورزند، انصاف ده که «حافظ» قران هم اگر زنده بود، به شکایتی خالص بسنده می کرد و از آن یار دلنواز «شکری را با شکایت» نمی آمیخت. بی چونی و استغنایی که در کار توست و حکمت و غایت و مصلحت را پس میزند چرا خرد را حیران نکند و زبان را به شکوه نگشاید و دل را به کفران نکشد؟
بلی ما تیره چشمان، به حکم بشریت، درازنای تاریخ و فراخنای هستی را نمی بینیم و از غایت امور بی خبریم اما با همین نفس که تو دادی دم از محاجه با تو میزنیم و وام خرد میگزاریم و نه خائف بل واثقیم که از حلقه بندگان تو بیرون نمیرویم.
بار خدایا
از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه
از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.
خداوندا به احسانت به حق نور تابانت مگیر .آشفته می گویم که جان بی تو پریشان است
تو مستان را نمی گیری پریشان را نمی گیری خنک آن را که میگیری که جانم مست ایشان است
وگر گیری ور اندازی چه غم داری؟ چه کم داری؟ که عاشق هر طرف این جا بیابان در بیابان است
عبدالکریم سروش
اسفند 1389
ربیع الاول 1433

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

ادامه سرکوب مردم رامصمم تر و هدف را مشخص تر می کند

از اطلاعیه 25 خرداد راه توده در ارتباط با راهپیمائی و تظاهرات این روز، که بصورت فوق العاده سه شنبه گذشته منتشر شد، تا غروب یکشنبه اول اسفند که ایران تظاهرات دیگری را پشت سر گذاشت، یعنی در فاصله یک هفته، امواج بزرگ خبری ایران و منطقه را در نوردید. اشاره به آنچه در لیبی، یمن، بحرین، تونس، مصر، الجزایر و مراکش در جریان است، در این سرمقاله ضرورت ندارد، زیرا بدشواری می توان تصور کرد، مردم ایران از آنچه در این کشورها علیه گرانی و بیکاری و استبداد جریان دارد بی خبر باشند. شبکه های تلویزیونی جهان، هر یک با تفسیرهای خود، اخبار و فیلم های آن را پخش می کنند. حتی جمهوری اسلامی با سانسور و تحریف و دروغ پردازی اشاره به رویدادهای جاری در این کشورها می کند. بنابراین، آنچه که باید با وسواس و شور میهن دوستانه بدان پرداخت رویدادهای ایران است. رویدادهائی که با کودتای 22 خرداد آغاز شد و اکنون عمق و ژرفای نوینی یافته است. ما، همچنان بر این اعتقادیم که در مرحله نوینی که جنبش اعتراضی مردم ایران وارد آن شده، بسرعت برق و توفان، مردم به یک شعار و یک هدف واحد نزدیک می شوند. این پدیده ای نوین و انحصاری برای ایران نیست. در تمام کشورها و در تمام جنبش ها، بتدریج وسیع ترین توده های مردم ناراضی و حاضر در صحنه جنبش، بر محور یک شعار واحد که عملا بازگو کننده یک مرحله از حرکت جنبش است متمرکز می شوند. نه تنها در انقلاب بهمن 57 این پدیده را شاهد شدیم، بلکه در تحولات کنونی در کشورهای خاورمیانه نیز شاهد آن هستیم. این که در فلان کشور نیروهای سرکوبگر چقدر قدرت دارند و یا ندارند، رژیم ها مجهز به ایدئولوژی مذهبی و غیر مذهبی هستند و یا نیستند و... همگی فرع بر آن اصلی هستند که به آن اشاره شد. حتی اگر بزرگترین قتل عام نیز درجریان حرکت یک جنبش انقلابی در کشور روی دهد و دورانی از رکود بوجود آید نیز آن اصلی که به آن اشاره کردیم درحاشیه قرار نمی گیرد. نه تنها چنین نمی شود، بلکه آگاهی و نفرت مردم نسبت به کانون و حاکمی که زیر نورافکن مردم قرار گرفته بیشتر و متمرکز تر می شود.

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

حصر موسوی و رهنورد وارد فاز تازه‌ای شد ایجاد دیوار آهنی در معبر ورودی خانه‌ی میرحسین

نبه, ۳۰ بهمن, ۱۳۸۹
چکیده :تعدادی از کارکنان شریف نهاد ریاست جمهوری در تماس با کلمه اطلاع داده‌اند که هم‌اکنون ماموران با سرعت زیاد مشغول ایجاد یک دیوار بزرگ آهنی در معبر ورودی خانه‌ی موسوی هستند و می‌خواهند این خانه را به زندانی با دیوارهای بلند آهنی برای آنها تبدیل...
کلمه: «خانه‌ی موسوی و رهنورد را به زندانی با دیوارهای بلند آهنی برای آنها تبدیل می‌کنند.» این، مشاهدات برخی از کارمندان نهاد ریاست جمهوری، پزشکان و بیماران بیمارستان شهید شوریده است که در نزدیکی کوچه اختر قرار دارد؛ کوچه‌ای که منزل موسوی در آن قرار دارد.
تعدادی از کارکنان شریف نهاد ریاست جمهوری در تماس با کلمه اطلاع داده‌اند که هم‌اکنون ماموران با سرعت زیاد مشغول ایجاد یک دیوار بزرگ آهنی در معبر ورودی خانه‌ی موسوی هستند.
ظاهرا آنچه در اطراف خانه‌ی موسوی اتفاق می افتد، یادآور حرفهای احمد جنتی است که در نمازجمعه‌ی اخیر تهران گفته بود خانه‌های به گفته‌ی وی سران فتنه را برایشان تبدیل به زندان کنید.
به گزارش کلمه، در ماههای گذشته، محدودیت‌های زیادی برای ارتباط موسوی و رهنورد با جامعه ایجاد شد، محدودیت‌هایی که گام به گام به آن افزوده می‌شد. دایره‌ی محدودیت‌های امنیتی برای میرحسین موسوی از اواخر تابستان امسال و همزمان با حمله به منزل مهدی کروبی و مراجع، افزایش یافت. این برخوردها در روز دیدار جمعی از روزنامه‌نگاران با وی کلید خورد و پس از آن در برخورد با اقشار و شخصیت‌های مختلف که قصد ملاقات با موسوی را داشتند، ادامه یافت.
شدت یافتن محدودیت ها برای موسوی و همسرش، زهرا رهنورد، شش ماه پیش با استقرار یک اتومبیل ون در مقابل دفتر موسوی در کوچه‌ی فردوسی خیابان کارگر شمالی تهران وارد فاز تازه‌ای شد. یک ون با سرنشینان امنیتی، با استقرار در اطراف دفتر موسوی، از دیدار گروههای مختلف مردم و شخصیت‌ها با میرحسین موسوی و زهرا رهنورد جلوگیری می‌کردند. گاه نیز مراجعین را یا بازداشت موقت و پس از چند ساعت بازجویی خیابانی رها می‌کردند و یا آنها را به بازداشتگاه می‌بردند و پس از اخذ تعهد کتبی مبنی بر عدم مراجعه‌ی مجدد به این دفتر، آزاد می‌کردند.
حصر خانگی مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، بعد از راهپیمایی ۲۵ بهمن رسما آغاز شد و از روز ۲۷ بهمن ماه با قطع آخرین ارتباطات محدود آنها، هیچ اطلاعی از وضعیت و سلامتشان در دست نیست. اکنون محافظان موسوی از محافظت وی عزل شده و نیروهای امنیتی جای آنها را گرفته‌اند.
بستگان موسوی و رهنورد در روزهای اخیر قادر به کسب هیچ‌گونه خبری از وضعیت آنها نیستند و ماموران مستقر در اطراف خانه، به کسی اجازه نمی‌دهند به محل سکونت آنها نزدیک را شود.
پس از قطع تمامی راههای ارتباطی موسوی و رهنورد، از جمله تلفن‌های ثابت و همراه و اینترنت، اکنون با ایجاد دیوار آهنی در اطراف خانه‌ی موسوی، حصر آنها وارد مرحله‌ی جدیدتری شده است و معلوم نیست مقامات قضایی و امنیتی در روزهای آینده چه برنامه‌ای برای میرحسین و همسرش در دست اجرا دارند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

احمد جنتی از علی لاریجانی جلو زد! وحشت از ارتباط رهبران معدوم شده سبز با مردم!

نماز جمعه این هفته (دیروز) تهران را شیخ احمد جنتی، از سر دسته های فاجعه حاکم بر ایران خواند. تا پیش از این نماز جمعه، سخنرانی علی لاریجانی در مجلس که عملا هر تظاهراتی را در هر کشور منطقه، تظاهراتی به تحریک امریکا برای خنثی کردن قیام (حتما به تعبیر ایشان اسلامی) مصر معرفی کرده بود تا تظاهرات 25 بهمن مردم را امریکائی معرفی کند، در صدر مضحک ترین اظهار نظرها قرار داشت. احمد جنتی دیروز به یاری لاریجانی آمد و با خطبه هائی که خواند، مکان اول لاریجانی را قبضه کرد و او را کنار زد!
دبیرشورای نگهبان، که در ستایش از تظاهرات مردم بحرین و یمن بالای منبر رفته بود فرمود:
«... چرا قدرت‌ها نمی‌فهمند كه مردم از آنها اعلام بیزاری می‌كنند و اساسا این قدرت‌ها چه دشمنی با مردم خود دارند؟ آیا شرط انصاف و انسانیت است كه مردم خود را كشت و به زنجیر كشید؟
اما در كشور خودمان خطاب به فتنه‌گران می گویم: شما عمرتان تمام شده است. اینكه گفته می‌شود سران فتنه باید اعدام شوند، باید دانست كه در واقع اعدام و معدوم شده‌ و در جامعه سقوط كرده‌اند؛ آبرو و حیثیت آنها نیز رفته است. كاری كه قوه قضائیه می‌تواند بكند این است كه باید ارتباط آنها با مردم را به كلی مسدود كند. درب خانه آنها مسدود شود، تلفن‌ آنها قطع شود، اینترنت آنها نیز قطع شود تا نتوانند پیامی بدهند و پیامی بگیرند و در خانه خود زندانی شوند.
حالا که كشور انرژی هسته‌ای را قبضه كرده ، آینده خوبی را به دنیا و مردم عرضه می‌كند یك دفعه عده‌ای به فكر حمایت از مصر افتاده‌اند، اُف بر شما. اینان به چه فكری افتادند كه چهار تا آدم شاخ شكسته را به خیابان بیاورند، چند نفر را كشته و مجروح كنند؟ چرا شما نمی‌فهمید كه این مردم شما را قبول نداشته و نسبت به شما نفرت دارند. »
این سخنان را می توان از هم اکنون بعنوان منشور جنتی بر سنگ قبر وی نوشت تا آیندگان بدانند سرنوشت عظیم ترین انقلاب مردمی در منطقه سرانجام بدست چه کسانی افتاد. و جانشین امثال آیت الله بهشتی و آیت الله باهنر و آیت الله طالقانی و آیت الله مدنی و آیت الله منتظری و دیگرانی که یا ترور شدند و یا به مرگی مشکوک از زمین برداشته شدند، چه کسانی شدند.
به گفته آقای جنتی سران جنبش سبز معدوم شده و مردم نیز این معدوم شدگان را قبول ندارند و حتی از آنها نفرت دارند! اما توصیه ایشان اینست که ارتباط این معدومین با مردمی که از آنها نفرت دارند و آنها را قبول ندارند باید بکلی قطع شود و در خانه هایشان زندانی شوند. تلفن، اینترنت و خلاصه هر وسیله ارتباطی!
آقای جنتی که شک نیست، حتی امثال ناطق نوری و حجت الاسلام حسن روحانی نیز شرم زده اند که زیر فشار پیرمردی که عقلش کوتاه تر از قدش است و امثال او، در این روزها علیه جنبش سبز مجبور شدند "تقیه" کنند، میان دو لبه یک قیچی گیر کرده است. همفکرانش نیز همینگونه به تله افتاده اند. از یکسو می خواهند قیام مردم بحرین و یمن و مصر و مراکش و... را به حساب خود گذاشته و برای آنها "زن" صیغه ای شوند و از سوی دیگر برای مردم ایران "زن بابا" هستند! دو خط اول سخنان جنتی درباره بحرین و یمن جز این نیست. این همان قیچی تیزی است که علی لاریجانی هم بصورتی مضحک و خنده دار گردن خودش را لای آن گذاشت!
از آن مضحک تر و تاریخی تر آن که مقام معظم فرزانه دوران، یعنی علی خامنه ای که با جسارت فرمان کشتار مردم را میدهد، جرات ندارد احمد جنتی را حتی برای جلوگیری از ادامه آبروریزی و پرت و پلا گفتن و مردم منطقه را به خنده واداشتن وی، مرخص کرده و این شیخ 83 ساله و یا 84 ساله را به خانه بفرستد تا بلکه این آخر عمری چهار رکعت نماز بی دقل و ریا بخواند و از خداوند بخاطر این همه دروغگوئی و جنایتی که مرتکب شده طلب بخشش کند. شاید خدا ببخشد، اما شک نیست که مردم ایران او را نخواهند بخشید.

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

دفتر تحکیم وحدت: اجازه مصادره خون پاک شهدای راه آزادی را به قاتلانشان نمی‌دهیم

تقدیر از حضور مردم در 25 بهمن؛ دعوت برای حضور در تشییع شهید صانع ژاله

سه شنبه, ۲۶ بهمن, ۱۳۸۹
چکیده :بیشرمی سرکوبگران را چون توحش ایشان نهایتی نیست و هدف بعدی شان مصادره خون پاک شهدا و تقدیم دوباره آن ها به قاتلانشان است. تا بر سرش اشک تمساح بریزند و نمایشی کریه بر پا کنند. دانشجویان بیدار و مردم شریف ایران اجازه نخواهند داد تا کشته های جان بر کف راه آزادی، در صف سرکوبگران و قاتلان مردم معرفی گردند و وجود پاکشان ابزار دست مشتی چکمه پوش کج اندیش قرار گیرد...

شورای تهران دفتر تحکیم وحدت با صدور بیانیه ای اعلام کرد “دانشجویان بیدار و مردم شریف ایران اجازه نخواهند داد تا کشته های جان بر کف راه آزادی، در صف سرکوبگران و قاتلان مردم معرفی گردند و وجود پاکشان ابزار دست مشتی چکمه پوش کج اندیش قرار گیرد”.
به گزارش دانشجونیوز، شورای تهران دفتر تحکیم وحدت در بیانیه خود همچنین ضمن حمایت قاطع از آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی خواستار آزادی هرچه سریعتر دانشجویان بازداشت شده طی ٢ روز اخیر شد.
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
با آن همه سرکوب و اختناق، بعد از تمام تلاش هواخواهان اعدام و شکنجه، هیبت ساختگی و اقتدار پوشالی کسانی که می کوشیدند وحشت و رعب را بر جامعه ایران حاکم کنند، با حضور شکوهمند مردم آزاداندیش ایران در ٢۵ بهمن ماه در هم شکست و فریاد بلند آرزومندان آزادی، پایه های لرزان دیکتاتوری اقتدارگرایان حاکم را تکانی جانانه داد. حضور گسترده مردم و دانشجویان در کنار یکدیگر، بار دیگر نشان داد که در بند کشیدن و شکنجه فعالان سیاسی و دانشجویی منتقد، علاج مشکلات ناشی از استبداد و ناکارآمدی حاکمان نیست و مردم ایران را از پیگیری مطالبات خود منصرف نخواهد کرد.
تمامیت خواهان مزور که پیشتاز ادعاهای بی اساس هستند، دیگر بار اوج دروغ پردازی خود را به نمایش گذاشتند. بر همگان آشکار شد که حمایت ظاهری از مردم مصر و تونس، تنها حربه ای برای ایجاد جنجال سازی بین المللی و وسیله ای برای انحراف افکار عمومی از استبدادی است که در سرزمین ایران به نام دین جریان دارد. آن چه برای ملت های دیگر مجاز خوانده شده بود، بر مردمان ما حرام گشت و نظامیان بی عنان و پیاده نظامان بدمنظر سرکوب، تجمع آرام مردم ایران را به خشونت کشیدند. صدای گوش خراش موتورها و رقص زشت باتوم، کفاف عقده گشایی حاکمان از مردم بی دفاع را نداد و بار دیگر تظاهرات آرام سبزاندیشان صلح طلب رنگ خون گرفت و جوانان سرافراز دیگری شهید راه آزادی شدند و به خون خود غلتیدند.
درد آورتر این که بیشرمی سرکوبگران را چون توحش ایشان نهایتی نیست و هدف بعدی شان مصادره خون پاک شهدا و تقدیم دوباره آن ها به قاتلانشان است. تا بر سرش اشک تمساح بریزند و نمایشی کریه بر پا کنند. غافل از این که این اقدامات رذیلانه جز بر خشم مردم داغدار نمی افزاید و تنها آتش کینه شان از حاکمان جائر و مفسد را شعله ورتر خواهد کرد. دانشجویان بیدار و مردم شریف ایران اجازه نخواهند داد تا کشته های جان بر کف راه آزادی، در صف سرکوبگران و قاتلان مردم معرفی گردند و وجود پاکشان ابزار دست مشتی چکمه پوش کج اندیش قرار گیرد.
شورای تهران دفتر تحکیم وحدت ضمن حمایت قاطع از آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی که شجاعانه تا به امروز بر مطالبات راستین مردم ایران پای فشردند، قدردان تک تک افرادی است که با ادامه حضور اجتماعی خود از حیات نیرومند جنبش حقوق مدنی مردم ایران خبر دادند. همچنین ضمن محکومیت ضرب و شتم عموم مردم حاضر در کوچه و خیابان در روز ٢۵ بهمن ماه و بازداشت گسترده هفته اخیر، خواستار آزادی هر چه سریعتر بازداشت شدگان، خصوصا دانشجویان بازداشت شده از جمله آقایان محسن برزگر، علی مرادی و حسین ضامن ضرابی و سایر زندانیان سیاسی است.
شورای تهران دفتر تحکیم وحدت همچنین شهادت جوان برومند این سرزمین، شهید زنده یاد صانع ژاله، عضو شورای عمومی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه هنر تهران، را به خانواده این جاودان عزیز و مردم غیور ایران تسلیت می گوید و از عموم دانشجویان دعوت می کند تا با حضور خود در تشییع پیکر پاکش، راه بر هذیان گویی دروغگویان بسته و یاد سبز او را گرامی بدارند.
شورای تهران
دفتر تحکیم وحدت

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

فیلم عربده کشی اوباش مجلس




با تفسیر مضحک رئیس مجلس اسلامی، از این پس، امریکا برای خنثی کردن قیام مردم مصر، پشت هر تظاهراتی است که علیه استبداد، در هرکشور استبداد زده ای، شکل بگیرد.از جمله قیام کنونی مردم در بحرین و یمن، اردن و مراکش و الجزایر...


فیلم کوتاهی از جلسه دیروز(سه شنبه 26 بهمن) مجلس جمهوری اسلامی نه تنها بلافاصله در شبکه اینترنتی یوتیوب، نه تنها در سایت ها و وبلاگ های ایران و نه تنها در وبسایت های نشریات مشهور جهان قرار گرفت، بلکه شبکه های تلویزیونی جهان نیز بارها آن را بعنوان چهره ای از ماهیت قوه مقننه جمهوری اسلامی نمایش دادند. دراین فیلم، فراکسیون سپاه و بسیج و حزب الله مجلس که دست بیشتر اعضای آن آلوده به ترور و بازجوئی و شکنجه و اعتراف گیری، ترور در خارج، اعدام در زندان ها؛ شرکت در قتل های زنجیره ای و جنایات سال 1388 در بازداشتگاه ها آلوده است، در جایگاه سخنرانی در مجلس جمع شده فریاد "اعدام باید گردد" سر دادند! مجلسی که چهار چنگولی در دریافت و بررسی و تصویب بودجه سال آینده وا مانده و نمی تواند دولت را مجبور به اجرای مصوباتش کند و مجلسی که نمی تواند دولت را مجبور کند، دست از رقابت با شهردار تهران برداشته و پول واگن های متروی تهران را بدهد و بیش از این جان مردم را نگیرد... دیروز شاهد صدور حکم قضائی، آن هم از نوع "اعدام" توسط نمایندگانی بود که خوب میدانند، اگر ورق برگردد و حساب و کتابی در کار باشد و گریبان شورای نگهبان و بیت رهبری گرفته شود تا مطابق قانون اساسی عمل کنند و دست فرماندهان سپاه از دخالت در امور سیاسی و کشور داری کوتاه شود، اگر به دلیل جرائمی که درگذشته مرتکب شده اند محاکمه نشوند، خوش شانسی آورده اند، چه رسد به اینکه نماینده مجلس شوند. به همین دلیل، اگر علیه جنبش اعتراض مردم و رهبران آن شعار ندهند و خواهان اعدام آنها نباشند، کلاهشان پس معرکه قدرت است! آنها از موقعیت خودشان دفاع می کنند و دفاع از نظام، معنائی جز این برای آنها ندارد. اگر حسین فدائی و روح الله حسینیان، آقا تهرانی و کوچک زاده فریاد "اعدام باید گردد" در مجلس سر ندهند، پس چه کسی باید این باد را از گلو خارج کند؟

در همین جلسه، سخنانی را هم علی لاریجانی رئیس مجلس از روی یک کاغذی که مقابلش بود خواند. چه خودش نوشته باشد و چه دیگران نوشته و مقابلش گذاشته باشند، مضمون این سخنان، ادامه همان سخنرانی خنده داری بود که در سفر به بابلسر و در توصیف حرکت شترسواران حسنی مبارک در میدان آزادی قاهره ایراد کرد و گفت: مصری ها دمکراسی شتری نمی خواهند!

و مردم دیروز در خیابان ها فریاد می زدند: ولایت موتوری نمی خواهیم!

علی لاریجانی که در محاصره فراکسیون "اعدام باید گردد" سخنرانی می کرد، با عجله و هول زده، پس از چندین بار تپق، بالاخره گفت که تظاهرات 25 بهمن یک اقدام امریکائی بود و امریکائی ها برای خنثی کردن قیام مردم مصر، این توپ را به زمین ایران انداختند و سران به قول او فتنه، در زمین امریکا بازی کردند. (این سخنرانی را در همین شماره پیک نت ببینید و بشنوید!)

آقای لاریجانی چنان دست و پای خودش را گم کرده بود که فراموش کرد، معنای این استدلال مضحک، آنست که اکنون، این امریکاست که در بحرین و مراکش و الجزایر و یمن و اردن مردم را به خیابان کشانده است، تا تظاهرات مردم قاهره را خنثی و لوٍث کند!

وقتی رئیس طولانی مدت صدا و سیما، رئیس دفتر سیاسی سپاه، وزیر کوتاه مدت وزارت ارشاد، دبیر شورای امنیت ملی و مذاکره کننده اتمی و اکنون رئیس مجلسی که سقوط احمدی نژاد را خالی شدن صندلی ریاست جمهوری برای خویش میداند، چنین استدلال و منطقی داشته باشد، چه انتظاری از امثال حسین فدائی و آقاتهرانی در مجلس می توان داشت؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

آیت الله موسوی خوئینی: این سئوال ساده مردم رای من کو؟ سزاوار چنین واکنش هائی است؟

آمریکایی ها به دلیل بی تجربگی و بی تدبیری و غرور، اجازه ورود دانشجویان ایرانی به سفارت را ندادند. در حالی که اگر این اجازه را می دادند و از دانشجویان استقبال و پذیرایی می کردند و یکی دو روز هم آنها را تحمل می نمودند و حرفهای آنها را می شنیدند و به دنیا مخابره می نمودند، مسئله جور دیگری حل می شد.
مردم ایران توسط آمریکا تحقیر شده بودند و سرنوشتشان در اثر دخالتهای آمریکا سرنوشت دیگری شده بود. اگر آمریکایی ها اجازه می دادند دولت ملی دکتر مصدق ادامه پیدا کند، مصدق بنای حذف شاه نداشت، می خواست شاه سلطنت کند و امور مملکت به عهده دولت باشد. بالاخره "کلوخ انداز را پاداش سنگ است". بیست و چند سال آنها زدند و حالا یک بار هم ما دست بلند کردیم.
سازمان مجاهدین خلق که ساعت اول بیانیه داده و تصرف سفارت را محکوم کرده و گفتند این یک حرکت راست است که از دل چپ آغاز شده، نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر وقتی حمایت های مردمی در سراسر ایران را دیدند اعلامیه صادر کرد و حمایت کرد.
این چه حماقتی است که حالا می گویند این اقدام طراحی خود آمریکایی ها بوده است!
عده ای هم می گویند اگر اشغال سفارت رخ نمی داد جنگ ایران و عراق اتفاق نمی افتاد. اینها گویا اطلاعی از اهداف و برنامه های حزب بعث و اوضاع عراق و ایران ندارند و گمان می کنند که حزب بعث یک دست نشانده آمریکایی بوده مثل رژیم شاه و فقط منتظر بوده که آمریکایی ها به او بگویند که به ایران حمله کند. گویا حمله کردن یک کشور، یک دولت، یک ارتش به کشور دیگر چیزی است که یک شبه انجام شود!
عده ای هم که اصلا نمی دانند صهیونیست یعنی چه، هر حرکتی را به صهونیسم نسبت می دهند. یک آقایی را که عمری به این کشور خدمت کرده و از پاکی و طهارت به یک قدیس می ماند چون رفتارش در انتخابات به مذاقشان خوش نیامده می گویند، صهیونیست است، در این مملکت از جهت بی پروایی در هتاکی و اهانت و تهمت به اشخاص چیز عجیب و غریبی رخ داده است.
دعواهای ما در داخل خانواده چرا اینقدر باید اوج بگیرد؟ کل حرفی که ما زدیم این بوده که رای مردم را به آنها بدهید، آن هم من نگفتم، بزرگتر از من گفتند، این حرف پاسخش این است که شما امام خمینی را هم زیر سوال ببرید؟
آن آقای سردار (مشفق) می گوید اصلا اشغال سفارت آمریکا طرح خود آمریکایی ها بوده است. یعنی خود آمریکایی ها یک مشت محکمی به دهان خودشان زدند! انسان در این روزگار چیزهای عجیب و غریبی می بیند که این آدمها از کجا درآمده اند؟ اینها را باید بگوییم کجائی یند که ما را آمریکایی می دانند؟ این حرکت که انجام دهندگان آن الان هم ادعایی ندارند، برخی زندان اند و برخی دنبال زندگیشان رفته اند و برخی مثل بنده در کنج اتاقی نشسته اند، و جایی هم دست ما نیست که اینها را اینقدر نگران کند که مجبور باشند یک جوری این چهره ها را تخریب کنند.
شما مصدق را ببینید، که چه شور و هیجانی در تمام ایران نسبت به این شخص و دولت او بود، آن وقت این آدم را وابسته و فراماسونر و ... می دانند. اصلا امکان ندارد کسی در بین شما باشد که بتواند آن کار عظیمی را که مصدق انجام داد، انجام بدهد. من هر چه در گذشته ها نگاه می کنم، می بینم هر حرکت بزرگی که مردم ایران انجام داده اند، با آن همین گونه برخورد شده است.
گفته اند که یک میلیارد دلار گرفته اند و 50 میلیارد دلار دیگر هم قرار است بگیرند. (ادعای احمد جنتی در نماز جمعه تهران علیه رهبرای جنبش سبز) یعنی حتی برای انجام کار غلط (بر اساس توهمات آن سردار و غیر سردارها) هم ایرانی ها عرضه ندارند و باید از خارجی پول بگیرند. آمریکایی ها کم مردم ایران را تحقیر کردند، اینها هم دائما مردم ایران را تحقیر می کنند.




بخش های از سخنرانی تازه آیت الله موسوی خوئینی برا دیدار کنندگانی از انجمن اسلامی که مجمع روحانیون مبارز آن را منتشر کرده است:


بنده به دو دلیل پذیرفتم که در خدمت شما عزیزان باشم، اول اینکه شما نسلی هستید که تقریبا هیچ کدامتان در زمان وقوع حادثه اشغال لانه متولد نشده بودید. برای نسلی مثل شما که در آن زمان نبوده، شنیدن واقعه ای که از آن زمان تاکنون یا به صورت نفیی یا اثباتی ذهن ها به آن مشغول بوده و طبیعتا سوالهایی در مورد آن وجود دارد و حادثه ای است که هنوز به تاریخ نپیوسته، از زبان کسی که آن را از نزدیک دیده و در آن نقش داشته است اهمیت دارد.
این سوالها برخی به خاطر خود آن حادثه است و برخی به خاطر مسائلی که بعدها و به خصوص پس از ارتحال حضرت امام و بویژه در این سالهای اخیر پیش آمده که ذهنها را بیشتر درگیر کرده است و این مشکل را برای امثال من ایجاد می کند که امروز اقناع اذهانی که به مسائل روز کشور درگیر می شود در مقایسه با ده یا بیست سال پیش دشوارتر است.
هر چه سالها می گذرد و وقایعی رخ می دهد که من هم همانند شما به آن وقایع معترضم سوالات بیشتر می شود.
لذا یک دلیل اینکه این جلسه را پذیرفتم این بود که این واقعه را یک بار دیگر با یکدیگر مرور کنیم.
نکته دوم هم بحث تحریفاتی است که در رابطه با این واقعه رخ می دهد و از این پس هم بیشتر خواهد شد. هر کسی با یک غرضی، گوشه ای از این حادثه را آنگونه که خود می خواهد روایت می کند، نه آنگونه که اتفاق افتاده است و شگفت انگیز این است که این تحریف کننده های امروزی، هیچگاه فکر نمی کنند که این زمان با زمان قاجار فرق کرده است. تحریف تاریخ در آن زمان آسان بود، اما اینها گویا هنوز متعلق به همان عهد قجر اند و فکر نمی کنند حوادثی که در رسانه های جهان با جزئیاتش ثبت شده و تمام ابعاد حادثه به صورت گفتاری و تصویری ضبط شده است، قابل تحریف نیست. اما با وجود این به خود اجازه می دهند که حتی وقوع حادثه را هم به نحوی تحریف کنند. آن قدر بی پروا تحریف تاریخ می کنند که انسان به ناچار فکر میکند که نمی دانند در چه دنیایی زندگی می کنیم. دروغ گفتن هم هنری می خواهد. اما ظاهرا برای این افراد اصلا مهم نیست که فردا روز معلوم شود که حرفهاشان سرتا پا دروغ بوده و تکذیب شوند. البته مشکل تحریف تاریخ هم در رابطه با اصل انقلاب و هم در رابطه با پیش و پس از انقلاب در حال رخ دادن است که پرداختن به آن مجال دیگری می طلبد.
با مسئله اشغال لانه و تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که خود را در اولین بیانیه به این نام نامیدند، اگر مقداری حوصله نکنید که من شرایط زمانی و فضای سیاسی – اجتماعی کشور را در آن مقطع و کمی قبل از آن را توضیح بدهم، خیلی روشن نخواهد شد که چرا یک عده ای تصمیم گرفتند کاری انجام دهند که قاعدتا به حسب عرف دیپلماتیک مقبول نبوده است و اگر کاری بر حسب عرف ناپسند بوده است، چطور یک ملت با همه عظمتش از آن حرکت آن طور گسترده و عمیق حمایت کردند؟ مردم ایران چه ذهنیتی داشتند و چه چیزی در حافظه تاریخی مردم ایران بوده است که همه آنها زمینه ساز پذیرش چنین عملی شده است؟
من در این زمینه به دلیل اینکه مسئله مربوط به آمریکا است به اولین مقطع تاریخی که ایران خاطره بسیار تلخی از رفتار دولت آمریکا داشته یعنی 28 مرداد 1332، بر میگردم. قبل از آن تاریخ هم مسائلی بوده است، اما چیزی که همیشه در حافظه مردم ایران بوده و مردم را رنج داده، حادثه کودتای 28 مرداد است که در آن یک دولت خارجی در ایران دست به کودتا می زند و یک دولت ملی و مردمی و قانونی را سرنگون می کند. این خیلی متفاوت است با اینکه در داخل یک مملکت، یک گروه سیاسی با اقدام مسالمت آمیز یا مسلحانه حکومت وابسته به گروه سیاسی دیگری را سرنگون کند. اینجا در داخل کشور، در درون خانواده یک اتفاقی افتاده است. اما اینکه یک کشور خارجی، علیه یک دولت قانونی و مورد قبول مردم یک کشور کودتا کند، مسئله دیگری است. من در آن سال 12 ساله بودم و خود نیروی سیاسی اثرگذار نبودم، اما در جریان قضایای سیاسی آن زمان بودم و با مسائل بیگانه نبودم و در همان زمان مثل بسیاری از دانش آموزان تحرکاتی هم داشتم. دولت دکتر مصدق بسیار بسیار مورد حمایت مردم بود، آن قدر در درون دلها، خانواده ها، محافل و مجالس، نفوذ داشت که ملت با همه وجود به آن علاقمند بودند، ممکن است از نظر کسانی آن دولت به نفع ملت کار نکرده باشد، اما آن مسئله ای است که به خود مردم آن کشور مربوط است، در کودتای 28 مرداد سال 1332 دولت آمریکا که یک دولت خارجی است دولتی ملی و مورد علاقه مردم را ساقط کرده و فردی را که از خشم مردم ایران فرار کرده است، به ایران بر می گرداند. این حرکات تاثیرات منفی زیادی در ذهن جامعه دارد و قلبها و دلها را آزرده ساخته و مردم را از آمریکا متنفر می سازد. آمریکا شاه را در قالب یک حکومت دیکتاتور که هیچ حق تنفس برای دیگران در داخل کشور قائل نیست، به تخت سلطنت بازگردانده است. حال اگر فرض کنیم به جای دکتر مصدق کسی را می گذاشتند که به اندازه 50 درصد دکتر مصدق اعتقاد به دموکراسی و مردمسالاری و رای و حقوق ملت داشت، ممکن بود قضیه فرق کند. اما کسی را آوردند که هیچ اعتقادی به آزادی و حق مردم نداشت و هر روز هم بر این دیکتاتوری او با حمایت هایشان افزودند وآنچنان به او اطمینان دادند که هیچ نگرانی از سرکوب مردم نداشت و به دست آنها ساواک را تاسیس کرد که واقعا یک سازمان اطلاعات و امنیت جهنمی و وحشتناک بود که تنها مردان و زنان و جوانانی که با آن سر و کار داشتند متوجه می شوند آمریکایی ها با این کارشان چه جنایتی انجام دادند. نیروهای ساواک به کمک سیا و موساد آموزش می دیدند و حتی برخی در اسرائیل دوره هایی را می گذراندند. بعد از تسلط دوباره شاه بر ایران، آمریکایی ها شروع به آمدن به ایران کردند و بر همه نهادهای قدرت سلطه پیدا کردند، تاجایی که تعداد آنها در ایران به حدود 50 هزار نفر رسید تا جایی که ملت ایران احساس می کردند که کشور مستعمره است، آنها نه تنها از خارج دستور می دادند، بلکه در داخل در همه مراکز قدرت با عنوان مستشار و در حقیقت به عنوان دستور دهنده در امور ایران دخالت می کردند و بخش عظیمی از اینها در ارتش ایران بودند به طوری که داستانهای زیادی در باب تحقیر سران ارتش ایران توسط نیروهای دون پایه آنها وجود دارد. در درون دربار هم که همه تصمیمات شاه با نظر آنها بود و بی موافقت آنها شاه هیچ کاری نمی کرد.
بعد از این مرحله از تسلط شاه، ایران به طور وسیع یک پایگاه جاسوسی برای آمریکاییها به خصوص در مورد کشور همسایه شمالی ما در منطقه شد، کشور ما پایگاهی برای جاسوسی آمریکایی ها شد و با نصب سیستمهایی که تا اعماق کشور شوروی سابق را می توانستند کنترل کنند، جاسوسی می کردند و طبعا هیچ یک از اینها در راستای منافع ملی کشور ایران نبود. از طرفی در اثر حضور این چند ده هزار امریکایی تصمیم گرفتند قانونی را با نام کاپیتولاسیون یا مصونیت مستشاران آمریکایی در ایران تصویب کنند که بر اساس آن آمریکایی هایی که در ایران بودند، هر جنایتی که در ایران انجام می دادند، در ایران کسی حق محاکمه آنها را نداشت، اینها باید به آمریکا رفته و آنجا محاکمه شوند. امام درباره این لایحه یک سخنرانی بسیار پر شور انجام دادند و فرمودند که ما مستعمره شده ایم. اگر یک سرباز آمریکایی بالاترین مقام ایران – شاید آنجا امام تعبیر شاه را هم دارد- را با ماشین زیر بگیرد، نباید در ایران تحت تعقیب قرار بگیرد و باید به آمریکا رفته و آنجا محاکمه شود. اهانت به یک ملت بدتر از این نمی تواند باشد. این قانون را در مجلس به تصویب رساندند و به دنبال همین قضیه بود که حسنعلی منصور که نخست وزیر بود و این لایحه را به مجلس برد، توسط گروهی که بقایای فداییان اسلام بودند، (محمد بخارایی و رضا هرندی و ...) ترور شد.
پس از آن در زمان انقلاب، در روزهای انقلاب، وقتی حادثه 17 شهریور رخ داد، امام از آن به "جمعه سیاه" تعبیر کردند، آن رفتار وحشیانه با مردم انجام شد، کودک و پیر و جوان و زن و مردی را که نهایتا جرمشان این بود که علیه حکومت شاه شعار داده بودند، وحشیانه به گلوله بستند. با وجود اینکه آن روزها مردم هر روز در خیابانها بودند و هر روز هم تعدادی شهید می شدند این حادثه آن قدر سنگین بود که تمام ایران را بهت زده کرد و سکوتی همه جا را گرفت. چند روز بعد از آن بود که امام بیانیه ای صادر کردند و آن روز را "جمعه سیاه" نامیدند و آن بیانیه روح تازه ای در مردم دمید و مردم را به راه انداخت. امام در آنجا فرموده بودند ای کاش خمینی در میان شما بود و کشته می شد. پس از این حادثه، رئیس جمهور آمریکا بلافاصله با شاه تماس تلفنی می گیرد و اعلام می کند که ما از هرگونه اقدام شما برای برقراری نظم و آرامش حمایت می کنیم. شما در نظر بگیرید چنین اعلام حمایتی از قاتل مردم، چه احساسی در مردم ایجاد می کند. این مسائل از 28 مرداد 32 به بعد همچنان در خاطره و حافظه مردم ایران بر روی هم جمع می شود.
در یک جشن عیدی که الان درست خاطرم نیست کریسمس مسیحیان بود یا نوروز ما، در سال 56 یا 57، در شرایطی که مردم ایران عزادارند و در هر روزی جنازه های تعدادی از عزیزانشان روی دستشان است، رئیس جمهور آمریکا به ایران می آید و با کسی که مردم او را مسبب وقایع می دانند می نشیند و جشن می گیرند، شما در نظر بگیرید روح و قلب ملت ایران در این شرایط چه حالتی پیدا می کند؟!
در 13 آبان 57، در خیابان در مقابل دانشگاه مانند همه روزهای قبل تظاهرات بود و مردم از اقشار مختلف شرکت داشتند، آن روز دانش آموزان را به رگبار بستند و کشتند، بعد وزارت امور خارجه آمریکا بلافاصله در یک پیامی مشابه پیامهای قبلی، به شاه، از هر نوع اقدام نظامیان ایران برای برقراری نظم اعلام حمایت کرد. حال شما حساب کنید تعدادی دانش آموز 14 – 15 ساله کشته شوند و مردم عزادار شوند و رژیم آمریکا هم اینگونه اعلام حمایت کند.
این قدر امریکایی ها با این اقدامات و اعمالی که در طول این 3 دهه انجام داده بودند، در دل مردم ایران منفور بودند که اگر در یک جای دیگر دنیا که با ما ارتباطی هم نداشت و نزدیک ما هم نبود، اگر میان ملتی با آمریکایی ها جنگ بود، وقتی خبر می رسید که یک آمریکایی در آنجا کشته شده، مردم کاملا احساس می کردند که دشمنشان در آنجا کشته شده است، در جنگ آمریکایی ها با ویتنام، شاه از آمریکا علیه ویتنام حمایت می کرد، پخش صحنه هایی که نشان می داد چگونه خانواده های ویتنامی در جنگلها در اثر پرتاب بمبهای آتش زا توسط هواپیماهای b52، میان آتش، هراسان این طرف و آن طرف می دویدند و راه فرار هم نداشتند، نفرت از آمریکایی ها را در ایران افزایش می داد. به طوری که اولین خبری که مردم هر روز صبح پیگیری می کردند اخبار جنایات آمریکا در ویتنام بود. می خواهم بگویم زمینه نفرت از آمریکا آنقدر در میان مردم وجود داشت که در ویتنام هم که اتفاقی رخ می داد و مثلا چند آمریکایی کشته می شدند مردم در ایران خوشحال می شدند.
این مختصری از وضعیت پیش از انقلاب بود که البته بسیار جای کار بیشتر از این هم دارد. به عنوان مثالی دیگر خود حادثه 16 آذر را هم که در آستانه آن هستیم در نظر بگیرید. یک مقام آمریکایی وارد کشور شده و یک عده دانشجو می خواهند به حضور او اعتراض کنند. این دانشجویان نه اسلحه ای داشتند و نه قصد انفجاری داشتند، اما آنگونه کشته شدند. آیا در برابر این همه جنایات آمریکا یک ملت حق ندارد ابراز انزجار کند؟
به هر حال انقلاب پیروز شد. دولت آمریکا تا دیروز شاه را دست نشانده خود در ایران داشت که منافع آمریکا را در ایران و در منطقه تامین می کرد، حال مردم ایران انقلاب کردند و خارجی ها و به خصوص آمریکا بهتر از هر کس دیگری می دانستند که این انقلاب به هیچ وجه مرهون کمک هیچ دولت خارجی نبوده است و حتی همسایه شمالی ایران هم هیچ کمکی به انقلاب ایران نکرد و اساسا امام و یارانشان به هیچ وجه حاضر هم نبودند که کمکی از هیچ دولتی به ویژه از شوروی ها دریافت کنند. مردم ایران هیچ گونه کمکی از همسایه شمالی نگرفتند اما شاه هر روز مردم را متهم می کرد که این تظاهرات خیابانی و بلواها و شورشها و غوغاها مال مارکسیستها است و از آن طرف مرزها هدایت می شود، و البته همیشه در کشور ما اینچنین بوده است که هر وقت مردم بلند می شوند که مقابل قدرتها حرفی بزنند، اولین چیزی که به آنها می گویند این است که شما با خارج ارتباط دارید، از خارج پول گرفتید و از طرف آنها هدایت شدید و از این لاطائلات سر هم می کنند.
با توجه به پیروزی انقلاب، آمریکایی هم باید پیروزی انقلاب را به مردم تبریک می گفتند. مردمی که نه از آنها پول می خواستند، نه سلاح یا کمکی دیگر. آنها لااقل به رسم ادب، بعد از 20-30 سال غارت ایران؛ در برابر همه آنچه که رخداده بود یک کلمه باید دولت بعد از انقلاب را تایید می کردند، اما این کار را نکردند و هر روز شروع به غوغا آفرینی در نقطه ای از کشور کردند، در شهرهای مختلف، اهواز، کردستان، گنبد و ... . از آنجا که اسلحه هم دست مردم بود و هم دست گروه هایی که با انقلاب میانه ای نداشتند، بعد از پیروزی انقلاب هر روز درگیری بود.
مردم احساسشان این بود و احساسشان هم بیراه نبود که این بلواها بدون دخالت آمریکایی ها نیست، اگر وجدان عمومی یک ملت چیزی را بگوید من تا حالا ندیدم که اشتباه کند و اگر کسی یک ملت را محکوم کند، خودش از حداقلی از درک و شعور سیاسی برخوردار نیست. ملتی یکپارچه برخاسته است و می گوید که چیزی را نمی خواهد یا چیزی را می خواهد، اینکه قبل از هر کاری آنها را متهم به هدایت شدن از خارج کنند نشان از عدم درک سیاسی است.

جالب است که بعد از اشغال لانه، از میان اسناد این مطلب بیرون آمد که آمریکایی ها طرح می دادند که ما باید از همان روشی که باعث سقوط شاه و پیروزی انقلاب شد استفاده کنیم. البته این گونه نبود که این روش را رهبران نهضت برنامه ریزی کرده باشند، در یک شهری مثل تهران تظاهراتی بود که عده ای در آن شهید میشدند. مردم به حسب سنت خود برای رفتگانشان مجلس می گیرند، از جمله مجلس چهلم. مثلا در چهلمین روز شهادت کسانی که در تهران کشته شده بودند در تبریز یک حرکت عظیمی راه افتاد و در آنجا عده ای شهید شدند. در چهلمین روز شهادت شهدای تبریز، در مشهد حرکت عظیمی رخ داد. امام در یکی از بیانیه های خود اشاره فرمودند که این اربعینات بساط شاه را در هم خواهد پیچید. آنها فکر کرده بودند که امام این حرکت را طراحی کرده است و متوجه نبودند که این یک سنت مذهبی در ایران بوده است. بر همین اساس آنها طرح داده بودند که بیاییم کاری کنیم که یک عده دانش آموز در جایی کشته شوند و بعد چهلم آنها را در جایی دیگر برگزار کنیم و آنجا هم عده دیگری کشته شوند. آیا یک سفارت تا این حد مجاز است که برای شکست یک انقلاب در یک کشور طراحی بکند؟ این به آن معنی است که اینها همانهایی هستند که در 28 مردا کودتا کردند و حال می خواهند همان کار را تکرار کنند. برای من بسیار تعجب آور بود که در آمریکا هیچ کس این سوال را نپرسید که وقتی در یک گوشه ای از دنیا مردم (درست یا غلط)، یک دولت را انتخاب کردند، به دیگران چه ارتباطی دارد که کار آنها خوب است یا بد که بعد بیایند برای ساقط کردن آن نقشه بکشند.
مردم زمانی که احساس می کردند این بلواها زیر سر آمریکا است هیچ مدرک و سندی ندیده بودند اما با درک عمومی از رفتار امریکا در طول این بیست و چند سال احساس می کردند غیر آمریکایی چه کسی این نقشه را برای ما می کشد؟ مردم با همه وجود در این بیست و چند سال آمریکایی ها را شناخته بودند و فکر می کردند این اتفاقات در ایران نمی تواند زیر سر آمریکا نباشد. بعد از تسخیر لانه و انتشار اسناد هم کاملا مشخص شد که اینها در آنجا دائم در حال طراحی برای شکست انقلاب و برگرداندن شاه بوده اند.
بر این قضایا ترور شخصیتها را هم اضافه کنید. شب و روزی نبود که به ما خبری از کشته شدن و ترور یکی از افرادمان در خیابانها و کوچه ها و ساختمانهایی که تحت نظارت داشتیم، نرسد. یعنی عوامل رژیم شاه، ارتشی یا ساواکی به خصوص در شهر تهران هنوز پراکنده بودند و در برابر جوانهای ما که ناپحته بودند، آدمهای ورزیده ای در این نوع کارها بودند، دائم دست به ترور نیروها می زدند. ترور شخصیتهایی مثل مدنی و مطهری را هم در همان زمانها داشتیم.


نکته دیگر هم این بود که دولت موقت هم دولتی نبود که با این نسل انقلابی که همه شور و شوق و گرمای انقلاب متعلق به آن بود میانه خوبی داشته باشد، من البته نمی خواهم به عملکرد دولت موقت که بسیار پر ایراد بود بپردازم، اما به هرحال رئیس دولت موقت خود می گفت که امام مثل یک بولدوزر به مسائل می پردازد و من مثل یک فولکس واگن هستم که باید یک خیابان آسفالت سر راست تمیزی باشد که در آن خیابان بروم. حال این که چنین کسی با این شرایط باید این مسئولیت را می پذیرفت یا نه یا اینکه امام به او تکلیف کردند من وارد این قضایا نمی شوم.
به هر حال این اتفاق افتاد که یک ناهماهنگی میان دولت و این نسل بود. یعنی اینها دائماً از رفتار دولت موقت نگران می شدند. به عنوان نمونه، مردمی که 30 سال از دست سازمان امنیت کشور هر چه دیده اند بلا و مصیبت بوده است، حتی اگر آب توبه هم ازآسمان بر سر همه این ساواکی ها نازل شود، نمی توانند بپذیرند که این سازمان امنیتی که تا دیروز جوانها را می گرفت و می برد آن بلاها را به سرجوانها می آورد، حال پس از پیروزی انقلاب، عهده دار مجموعه اطلاعات و امنیت کشور شود.
رئیس دولت موقت که بنده به لحاظ شخصی به ایشان ارادت بسیار هم داشتم، معتقد بود که این نیروها مثل عقربه ساعت اند و چون هویدا محورشان بوده آنچنان عمل می کرده اند اما از این به بعد که می دانند ما باید آنها را اداره کنیم اینها خوب می شوند و می توانند ماموران اطلاعاتی امنیتی کشور ما باشند. به هر حال نسل انقلابی آن روز این کار را نمی پسندید و برای او قابل قبول نبود. بدتر از آن کسی را که زمانی رئیس کل سازمان امنیت کشور بوده(سپهبد ناصر مقدم)، می خواستند رئیس سازمان اطلاعات و امنیت بعد از انقلاب کنند. این خیلی کار نپخته و ناشیانه ای بود. من هرگز نمی گویم آنها سوء نیت داشتند، اما این اتفاقات آن نسل انقلابی را نگران می کرد که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد.
مردم به صورت خودجوش کمیته هایی را به صورت نیم بند و بی قاعده برای اداره امور راه انداخته بودند، چون به هر حال نمی توانستند به شهربانی ها اعتماد کنند، به این دلیل که همین ها تا دیروز با همین لباس مردم را در خیابانها با گلوله می زدند، حال چگونه مردم می توانستند باور کنند که همانها با همان لباسها امنیت شهر را برقرار کنند؟ لذا به کمیته ها اعتماد می کردند. رئیس دولت موقت هم می گفت اینها بلد نیستند اداره کنند و درست هم می گفت، نیروهای شهربانی و ... آموزش دیده بودند اما از نظر عواطف و احساسات مردم، قابل باور نبود که آن شهربانی که تا دیروز حافظ دولت پهلوی بود امروز از انقلاب دفاع کند، اگر شما هم آن روز بودید باور نمی کردید. این نوع تصمیمات و رفتارهای دولت، شکاف عمیقی بین مردم و دولت ایجاد کرده بود که بر نگرانی ها می افزود.

چند ماه قبل از تسخیر لانه در تابستان یک شبکه وسیع نظامی هم کشف شد که در حال سازماندهی آخرین مراحل برای انجام یک کودتا بودند که خدا خواست که کشف شد. چون ما در آن زمان نیروهای امنیتی زبردست و زبده ای نداشتیم. بعد از دستگیری اینها، معلوم شد که پیامهایشان را از طریق رادیوی فارسی امریکا مبادله می کرده اند و آمریکاییها کاملا به آنها اطمینان داده بودند که در صورت موفقیت مورد حمایت آنها قرار خواهند گرفت. البته درهمان زمان هم مدارکی به دست آمد که به آنها کمکهای مالی هم شده بود.(کودتای نوژه)
مجموعه این حوادث را کنار هم قرار دهید، ناگهان مردم مطلع شدند که آمریکا شاه را در داخل آمریکا پناه داده است، در حالی که از ابتدای پیروزی انقلاب تا آن زمان چنین اتفاقی رخ نداده بود. جمعی از ارتشیها، همچنین برخی از سرمایه داران وابسته به دربار و همچنین تعداد زیادی از عناصر موثر وابسته به رژیم شاه به آمریکا فرار کرده اند. اولین چیزی که به ذهن مردم آمد، این بود که شاه را به عنوان محور آنجا برده اند تا بقیه افراد فراری را دور او جمع کنند، از طرفی آمریکا هم که هنوز دولت پس از انقلاب را به رسمیت نشناخته، در نتیجه آنجا به عنوان یک دولت در تبعید اعلام موجودیت کنند و آمریکا هم آنها را به رسمیت بشناسد.


آمریکایی ها اعلام کردند که شاه مریض است و به خاطر بیماری به آمریکا رفته است. دولت موقت درخواست کرد که با اعزام پزشکان متخصص مسئله مورد رسیدگی قرار گیرد تا معلوم شود اولا اصل مسئله مریضی صحت دارد یا نه و دوما اینکه آیا مریضی به گونه ای بوده که باید شاه برای درمان حتما راهی آمریکا می شده است؟ دولت آمریکا اگر هیچ برنامه خصومت آمیزی نداشت می توانست چنین اجازه ای را به پزشکان ایرانی یا حتی پزشکانی از دیگر کشورها برای بررسی مسئله بدهد. اما آمریکایی ها هیچ نوع همکاری در زدودن این شبهه و نگرانی از خود نشان ندادند و رفتارشان به گونه ای بود که گویا مسئله اصلا ارتباطی با ما ندارد. در حالی که شاه، شاه ایران بوده و عجیب است که در خاطرات درباریان (فرح و دیگران) هست که چه پولهای گزافی از شاه گرفتند و او را برای معالجه چه جاهای بدی بردند و چه قدر تحقیر کردند، با وجود آن همه همکاری ها و خدمات که شاه به آنها کرده بود و آن همه منافع و سلطه ای که به دست شاه بر منطقه یافته بودند.

حال شما با همه این شرایط از یک طرف و آن همه تنفر مردم از آمریکا از طرف دیگر، در نظر بگیرید که عده ای به ذهنشان رسیده که فوری ترین کاری که باید انجام داد، این است که برای رساندن صدای اعتراض خود به دنیا و شاید بسیج کردن افکار عمومی مردم آمریکا علیه دولت آمریکا برای دست برداشتن از این کارها، جایی را بگیریم که حسابی در دنیا سر و صدا کند.
اینجا حادثه ای رخ داد به نام اشغال لانه یا تصرف سفارت آمریکا. در اینجا ما دو بخش داریم که باید همین اول این دو را از هم جدا کنیم.
یک اینکه یک عده دانشجو بدون داشتن کوچکترین شیء تهدید کننده در دست، نه سلاح، نه چوب، نه حتی خودکاری که فکر کنند حتی با خودکار قرار است صدمه ای به آنها برسد، با پیراهنهایی که عکس امام را روی سینه هاشان چسبانده اند و با رفتاری کاملا مسالمت آمیز وارد لانه می شوند. بنا بوده یک روز، دو روز، سه روز آنجا بمانند تا صدای خود را به گوش دنیا برسانند و سپس از آنجا خارج شوند، به هر حال ممکن است شما بگویید اینها با زور وارد لانه شده اند، اما این در دنیا خیلی مرسوم بوده که جمعیتی که مورد ستم قرار گرفته بوده و هیچ راهی برای دفاع از خود ندارند، چنین کارهایی بکنند. حتی اتفاق می افتاد که یک هواپیما را از مسیر خود خارج کرده و به یک کشور دیگر می بردند و سپس اعلام می کردند که منظور اصلی شان رساندن صدایشان به گوش دنیا بوده است که مثلا ما به فلان دولت معترضیم و سپس هم خود را تسلیم می نمودند و آسیبی هم به کسی نمی رساندند.


آمریکایی ها به دلیل بی تجربگی و بی تدبیری و غرور آمریکایی که آنچنان خود را قدرت برتر عالم می دانند که هیچ کس را در برابر خود آدم نمی دانند، به خصوص کشوری مثل ایران که تا دیروز زیر دست آمریکایی ها بوده، اجازه ورود دانشجویان ایرانی به سفارت را نمی دهند. در حالی که اگر این اجازه را می دادند و از دانشجویان استقبال و پذیرایی می کردند و یکی دو روز هم آنها را تحمل می نمودند و حرفهای آنها را می شنیدند و به دنیا مخابره می نمودند، مسئله جور دیگری حل می شد. زیرا مگر دانشجویان چه کرده بودند که آمریکا آن را یک جرم بزرگ بخواند؟
آنها با بستن درها و مقاومت، جوانها را تحریک کردند و جوانها هم بعد از باز کردن درها، آنها را گروگان گرفتند. پس اولین چیزی که رخ داده، این است که دانشجویان وارد سفارت دولتی شدند که بیست و چند سال است هر چه دیدند از این دولت ظلم و ستم بوده است. مردم توسط آمریکا تحقیر شده اند و سرنوشتشان در اثر دخالتهای آمریکا سرنوشت دیگری شده است، اگر آمریکاییها اجازه می دادند دولت ملی دکتر مصدق ادامه پیدا می کرد، مصدق بنای حذف شاه نداشت، می خواست شاه سلطنت کند و امور مملکت به عهده دولت باشد. ماجرای کاپیتولاسیون، ماجرای دستگیری مرجع مذهبی که مردم به او عشق می ورزیدند، کشتار دانش آموزان و ... همه در ذهن مردم همانطور که گفته شد وجود دارد و لذا دانشجویان وارد سفارت یک چنین کشوری شده اند که دولتش بیست و چند سال به مردم ما ظلم کرده است و بالاخره "کلوخ انداز را پاداش سنگ است". بیست و چند سال آنها زدند و حالا یک بار هم ما دست بلند کنیم، این مسئله چه چیز عجیبی است؟

می گویند گروگانگیری کار بدی بوده است ... سوال این است که آمریکاییها چرا چنین رفتاری با دانشجویان کردند که آنها وادار به گروگانگیری شوند؟ چرا درها را بر روی دانشجوها باز نکرده و از آنها استقبال و پذیرایی نکردند؟ تا بعد بتوانند با دولت تماس گرفته و مشکل را حل کنند. اصلا عامل اصلی اینکه دانشجوها به سمت گروگانگیری رفتند رفتار خود آمریکایی ها بود.
ساعت 10 صبح دانشجوها وارد لانه شدند و بر اساس قراری که داشتیم به محض اینکه دیدند اوضاع درست است و مشکل خاصی نیست به من اطلاع دادند که من هم بروم. من هم از محلی که بودم حرکت کردم تا به آنجا برسم، به خاطر شلوغی خیابانها، حدود 12 به محل سفارت رسیدم. وقتی به آنجا رسیدم جمعیت از یک فاصله بسیار دور اصلا راه نمی داد که به سمت سفارت حرکت کنم. یعنی بلافاصله و برق آسا چنان این خبر در شهر تهران پیچیده بود که گویا هر کس شنیده بود، به آنجا آمده بود. مردم آمدند و در آن شب و فردا و پس فردا و هفته اول و هفته دوم، آنجا مدام حضور داشتند. اینجا دیگر اصلا دانشجویان نقش آفرین نبودند. این مردم بودند که اجازه نمی دادند هیچ قدرتی یا مقامی تصمیمی بگیرد که در ارتباط با این واقعه چه باید کرد. به مدت چند ماه تمام اطراف سفارت پر از جمعیت بود، مردم بر حسب نوبت دائم آنجا را پر نگاه می داشتند و اجازه خالی شدن محل را نمی دادند. مردم دیگهای غذا آورده بودند و نذر کرده و به مردم غذا می دادند. دولت هم در این قضایا هیچ نقشی نداشت. دولت اگر می توانست افراد را از آنجا بیرون می کرد، چه رسد به اینکه به آنها شام و نهار بدهد. از مقطع بعد از ورود به لانه و تصرف آن، مردم ایران بودند که آن قدر حمایتشان وسیع و گسترده بود. مثلا از کرمانشاه جمعیتی پیاده حرکت کردند و تا جلوی سفارت آمریکا آمدند تا اعلام حمایت کنند. عجیب تر آنکه هیچ گروه سیاسی نبود مگر اینکه از این حرکت حمایت کرد. دشمن ترین گروه ها سازمان مجاهدین خلق که ساعت اول بیانیه داده و محکوم کردند، گفتند که این یک حرکت راست است که از دل چپ آغاز شده، این بیانیه حدود ساعت 12 بود، نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر این قدر حمایتهای مردمی از این حادثه در سراسر ایران زیاد شد که همین سازمان مجاهدین خلق اعلامیه صادر کرد و از اعلامیه قبلی عذرخواهی کرده و اعلام حمایت کرد. گروه های متعدد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هر شخصیتی را که نام ببرید اعلام حمایت کردند. فکر نکنید فقط توده های مردم بودند و مثلا بگوییم روی توده ها نمی شود حساب کرد – که البته من این نظریه را هیچ قبول ندارم- همه نخبگان جامعه اعلام حمایت کردند. ما در آنجا دفتری داشتیم که شخصیتها می آمدند و خاطرات خود را در آن دفتر می نوشتند، همه آمده اند و همه را ما راه دادیم الا سازمان مجاهدین خلق. مسعود رجوی و موسی خیابانی که نفر اول و دوم سازمان بودند چندین ساعت پشت در ماندند و ما آنها را راه ندادیم. به آنها گفتیم که شما در جریان دو اعلامیه تان بازی سیاسی کردید و آنها را راه ندادیم.
وقتی از کاری همه مردم از اقصی نقاط کشور و همه نخبگان کشور اعلام حمایت می کنند و هر یک گوشه ای از کار را می گیرند فکر می کنید دانشجویان چه می توانستند بکنند؟ آیا می توانستند مردم را راهی خانه هاشان کنند؟ مگر کسی به حرف آنها گوش می کرد؟ یا می توانستند آنها را آزاد کنند؟ اصلا امکان نداشت جز آنچه مردم می گویند کار دیگری انجام شود.

پس بخش اول یعنی ورود دانشجویان به لانه، کار طبیعی بود و مشابه آن در بسیاری دیگر از نقاط دنیا هم انجام شده بود. گروگانگیری ناشی از عکس العمل نامتناسب آمریکایی ها بود و از آنجا به بعد تصمیم گیرنده مردم بودند و نه دانشجویان. حال من نمی دانم احساسات و وجدان عمومی یک ملت را چه کسی می تواند به خود اجازه بدهد که محکوم کند؟ بالاخره اگر مملکت مال مردم است و تصمیم گیری هم مال مردم است، مردم در آن مقطع تشخیص دادند منافعشان در این حرکت است، یعنی غرور تحقیر شده خودشان را که در این فرصت تاریخی به دست آمده می خواهند به رخ دشمن بکشند، چه کسی می خواهد ملتی را به خاطر دفاع از غرور و عزت خود ملامت کند؟ مردم خارج از ایران چه حقی دارند؟ این مردم ایران اند که باید درباره کشورشان تصمیم بگیرند. اینها در آن زمان برای منافع خود این تشخیص را دادند و درست هم تشخیص دادند.
منفعت این حرکت برای نظام این بود که آن همه درگیریها و تشتت ها و اختلافات در مملکت ناگهان با این حرکت، تبدیل به یک انسجام و وحدت شد. کسانی که تا دیروز علیه هم می جنگیدند و در همین دانشگاه تهران بر ضد هم اسلحه جمع می کردند در این قضیه کنار هم ایستادند یعنی این حرکت این چنین وحدت بخش بود و و مردم مثل آب حیات آن را تشخیص داده و به سمتش رفتند. حال چرا ما باید بگوییم که ملت ایران اشتباه کردند که آن حمایت وسیع و گسترده را انجام دادند؟ این چه حماقتی است که می گویند این اقدام طراحی خود آمریکایی ها بوده است؟!


حال امام از این قضیه حمایت کرده است. دو نکته در اینجا وجود دارد، اولا اینکه دانشجویان می خواستند قبل از حادثه این را به اطلاع امام برسانند یا نه؟ بله، صحت داشت، چون آن زمان دانشگاه ها به چند بخش تقسیم شده بود. بخشهایی بودند که در شعارهایشان به نوعی نشان می دادند که امام خمینی را قبول ندارند. البته نمی توانستند بگویند ما رهبری را قبول نداریم چون تمام ملت ایران رهبری امام را قبول کرده بود. خود آنها قبل از پیروزی انقلاب بیانیه داده بودند و رهبری امام را در مبارزه ضد امپریالیستی (گروه هایی که مبارزه با امپریالیزم را پذیرفته بودند) و بقیه گروه ها با بیانهای دیگر پذیرفته بودند. ولی بنایشان این نبود که به حرف امام گوش کنند. حال در میان این دانشجویان بخش قابل ملاحظه و وسیعی هم دانشجویان مبارز و انقلابی و مسلمانی بودند که امام را قبول داشتند. نه از این باب که امام از نظر خداوند حکمش جوری است که حتما باید پذیرفته شود، اصلا اینگونه نبود و هنوز آن دانشجویان این حرفها را یاد نگرفته بودند، آنها امام خمینی را قبول داشتند، چه آن حرفها را می زدیم و چه نمی زدیم. جوانان آن روز می گفتند این چیزی که شما می گویید اگر حرف امام خمینی است ما آن را قبول داریم و اصلا احتیاج به آیه و روایت هم نداریم. طبعا این دانشجویان مایل بودند که بفهمند که اگر امام موافق اند این کار انجام شود. لذا نزد من آمدند و از من خواستند که قضیه را با امام طرح کنم. من گفتم که طرح قضیه با امام کار درستی نیست. فکر کنید من قضیه را با امام طرح کنم، اگر امام بفرمایند که کار درستی نیست که خیلی مشکلی نداریم اما اگر فرض کنیم که امام این کار را می پسندد، همان طور که شما هم فکر کرده اید که این کار خوبی است و بالاخره برای اعلام اعتراض ما به آمریکایی ها این تنها راه ما است و راه دیگری نداریم، اما در جایگاه رهبر و رئیس یک مملکت آیا درست است که امام به یک عده بگوید که سفارت یک مملکت را بگیرید و افرادی را هم که آنجا هستند مثلا آنجا نگه دارید؟ آیا این کار درست است؟ امام اگر بر فرض هم در دلش این کار را پسندیده بداند به لحاظ عرف سیاسی ناگزیر است بگوید چنین کاری نکنید. خوب این چه کاری است که ما برای انجام کاری که پسندیده و درست است، امام را با سوالی مواجه کنیم که امام ناگزیر پاسخ منفی بدهد؟ شما این کار را نکنید و من هم نمی کنم. مگر شما می خواهید چه کاری انجام بدهید که نمی شود آن را جبران کرد؟ نمیخواهید که کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، شما می خواهید وارد سفارت آمریکا بشوید، اولین لحظه ای که شما وارد سفارت بشوید امام مطلع می شوند. اگر امام نظرشان این باشد که کار درستی نیست بلافاصله به شما اطلاع می دهند که این کار خوبی نیست. یا به خود شما می گویند یا به دولت می گویند که شما را از آنجا بیرون کند. این هیچ ضرری هم ندارد. چون این پیام را دارد که قشر دانشجوی مسلمان کاری را که خود می پسندید به خاطر رهبرش کنار گذاشت. آمریکایی ها هم می فهمند که در درون مردم این ظرفیت وجود دارد که هر لحظه قدمی علیه آمریکا بر دارد، اما رهبر مملکت جلو آن را گرفته است، اما اگر کار خوبی بود امام جلوی شما را نخواهد گرفت و در این صورت هم کار خوب انجام شده و هم به پای امام نوشته نشده است، چرا ما کاری کنیم که به هر حال در عرف بین الملل درست نیست که این کار را به نام امام ثبت کنیم. چون خواهند گفت که شما اگر سفارت آمریکا را قبول نداشتید به آنها می گفتید از کشورتان بروند. منطق من دوستان را قانع کرد و پذیرفتند که با امام در میان نگذاریم.
دانشجویان رفتند و کار خود را انجام دادند و به من هم خبر دادند و من هم آنجا رفتم و اولین کاری که کردم تلفن به دفتر امام در قم بود. درخواست کردم که مرحوم حاج سید احمد آقا پای تلفن بیایند و گفتم من داخل سفارت آمریکا هستم و دانشجویانی اینجا هستند که وارد سفارت آمریکا شده اند، شما به اطلاع امام برسانید، اگر امام اصل این کار را نادرست می دانند، الان جواب بدهند تا اینها از اینجا بیرون روند، اما اگر با اصل کار مخالف نیستند اما نمی دانند این دانشجویان چه کسانی هستند – به خاطر همان نکته ای که گفتم، که در آن زمان در دانشگاه ها همه نوع گروه های سیاسی بودند – خدمت ایشان بگویید که من این ها را می شناسم و آنها را تایید می کنم و اینها همه مقلد و مطیع شما هستند و هر چه شما بفرمایید انجام می دهند و امام را نسبت به خود دانشجویان از طرف من اطمینان دهید.
حاج احمد آقا آیا حیرت زده یا متعجب شدند – نمی دانم – گفتند گوشی را نگه دار تا من بروم و برگردم، من هم گوشی را نگه داشتم، ایشان رفتند و بعد از چند دقیقه برگشتند و به من گفتند که امام فرمودند که خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید. تکمیل آن قضیه اینکه، بعدا حاج احمدآقا به من گفتند که آقای موسوی برخورد امام برای من چیز عجیبی بود و چون من وقتی رفتم به امام خبر را بدهم دیدم امام در حال خواندن رکعت آخر نماز است و سلام آخر نماز را می دهد. بعد از پایان نماز کنار ایشان نشستم و گفتم که آقای موسوی پشت خط تلفن هستند و این خبر را می دهند، امام بلافاصله آن جمله را فرمودند. حاج احمدآقا فرمودند که من با خودم فکر کردم که چطور امام با آن سرعت جواب داد؟ چطور به من نگفت که به آقای موسوی بگویید قدری صبر کند تا من نمازم را بخوانم، شما هم در این فاصله مثلا با شورای انقلاب تماس بگیر، با دولت تماس بگیر، با چند نفر از شخصیتهای سیاسی مهم کشور صحبت کن و از آنها بپرس تا من هم نماز دوم را بخوانم، فکر کنم و بعدا جواب بدهم، کاملا هم از نظر ما قابل قبول بود که بگویند مثلا یک ربع، نیم ساعت بعد جواب خواهند داد.
حاج احمد آقا می فرمودند که من تعجب کردم که چطور امام هیچ یک ازاین دستورها را ندادند و حتی نگفتند صبر کنم تا تعقیبات نماز و نماز دوم را بخوانند و در این مدت خود من هم روی قضیه فکر کنم.
اما حال شما فکر کنید که امام یکی دو روز هم به تعویق می انداختند، آیا با آن همه هجوم مردم از اقصی نقاط کشور، شهرستانهای مختلف برای امام تصمیم گرفتن مشکل نمی شد، البته امام نظر خودش را می گفت که مثلا بنده مخالفم اما مردم خود دانند، یا اینکه من مخالفم اما مسئولیت بر عهده شورای انقلاب است، اما به هر حال مسئله قدری مشکل می شد.
اما بگذارید به برخی اشکالات بی خود، که برخی می دانند ولی باز هم مطرح می کنند هم پاسخ دهم، اول اینکه اگر اشغال سفارت رخ نمی داد جنگ ایران و عراق هم اتفاق نمی افتاد. اینها گویا اطلاعی از اهداف و برنامه های حزب بعث و اوضاع عراق و ایران ندارند و گمان می کنند که حزب بعث یک دست نشانده آمریکایی بوده مثل رژیم شاه و فقط منتظر بوده که آمریکایی ها به او بگویند که به ایران حمله کند. و گویا که حمله کردن یک کشور، یک دولت، یک ارتش به کشور دیگر چیزی است که یک شبه انجام شود! مگر چنین چیزی می شود، در بسیاری موارد تصمیمی که امروز گرفته می شود 6 ماه بعد امکان عملیاتی شدن می یابد. از طرف دیگر می دانیم که رژیم بعث با وجود همه روابطی که با آمریکا داشت، وابستگیش کاملا به شوروی بود و مثل حکومت شاه دربست با آمریکا نبود. اما نکته مهم دیگر اینکه قبل از اشغال لانه جاسوسی، عراقی ها علامت هایی داده بودند که همه می فهمیدند که عراق در پی حمله به ایران است، عراق از زمان شاه هم در پی حمله به ایران بود. عراق از قدیم الایام مشکل ارتباط دریایی داشته و حال با آمدن حزب بعث با آن ادعاهایش فکر می کرد از طریق گرفتن خوزستان می تواند خود را به خلیج فارس برساند و یک منطقه نفت خیز را هم به اشغال خود در بیاورد. در زمان شاه هم برای رسیدن به همین هدف فعالیت می کرد. من خاطرم هست قم بودم که ارتش شاه به سمت مرزهای ایران و عراق حرکت کرد، بعضی ها گمان کردند چون در ایران ما در حال مبارزه با شاه بودیم در مسئله ایران و عراق طرف عراق را خواهیم گرفت. اما در آن زمان حضرت امام یک سخنرانی انجام دادند که در آنجا فرمودند اگر کسی کوچکترین طمع در خاک ایران داشته باشد ما طلبه ها با همین عبامان و با همین نعلین از خاک این کشور دفاع می کنیم (نزدیک به این مضمون). به هر حال طولی نکشید که شاه در الجزایر یک جوری صدام را راضی کرد که جنگ رخ نداد.
بسیاری از حوادث دیگر را که بعد از اشغال لانه اتفاق افتاده نیز به این حادثه مرتبط می کنند و می گویند لابد هرچه بعد از این حادثه اتفاق افتاده از تبعات همان حادثه است.
این حادثه وقتی رخ داد، غربی ها و به خصوص آمریکا شروع به پخش مطالبی در دنیا و در مجلات و روزنامه هاشان کردند تا به مردم خودشان و به مردم دنیا بگویند این حرکتی که در ایران اتفاق افتاده و موجی که در این کشور به راه افتاده مال مردم ایران نیست. این را یک گروه مارکسیست وابسته به شوروی با تحریک از سوی سفارت شوروی انجام داده اند. (البته من خاطرم نمی آید که در مجلات معتبرشان ابن مطلب آمده باشد.) اشتباه دیگری که کردند این بود که فکر کردند من رهبر دانشجویان بودم، در حالی که من رهبر آنان نبودم، همراه و مشاور آنان بودم. قبل از انقلاب برخی از این دانشجوها با من ارتباط و تماس داشتند و در جلسات بحث و تفسیر من شرکت می کردند، بعد از پیروزی انقلاب نیز همچنان با من ارتباط داشتند و در این قضیه هم بعد از این که تصمیمش توسط خودشان گرفته شده بود، نزد من آمدند و با من مشورت کردند. گفتند شما با امام در میان بگذارید و البته به نظر من هم کار بسیار جالبی آمد. به هر حال غربی ها سعی کردند این قضیه را با شوروی مرتبط کنند و گفتند این روحانی سرخ در مسکو تحصیلات کرده و حتی اسم دانشگاهش را هم آورده بودند و گفتند از نظر خانواده هم اینها جزء دموکراتهای آذربایجان بودند و پدر ایشان هم در حادثه اشغال آذربایجان کشته شده است و این هم یک عنصر وابسته به ک.گ.ب است. طوری که بنده اولین سالی که به عنوان نماینده حضرت امام و امیر الحاج به حج رفتم، به محض اینکه وارد عربستان شدیم، روزنامه ها در عربستان شروع به پخش همین مطالب کردند که این روحانی که به عنوان سرپرست حجاج به حج آمده یک روحانی کمونیست است و خلاصه مطبوعات عربستان می خواستند که مسلمانها آگاه شوند که بنده مسلمان نیستم و کمونیستم. اقدامات ما در حج بر اساس رهنمودهای حضرت امام هم خود داستان شنیدنی دیگری است.
به هر حال در آن زمان به خودمان گفتیم بالاخره غربی ها دشمن ما هستند و وقتی مشتی به آنها زده ایم طبیعی است چنین واکنشهایی نشان دهند. در عربستان هم گفتیم با این کارهایی که ما در عربستان در برابر چشم یک دولت کاملا وابسته به آمریکا می کنیم هر دولتی غیر از دولت عربستان بود هم همین کارها را می کرد. اما ناگهان دیدم در داخل کشور، یک مسلمانی همین حرفها را کتاب کرد و منتشر نمود، من نفهمیدم غربی ها که اینقدر بد و نامسلمان و آلوده و چنین و چنان اند که آن آقا بالای منبر می گفت که این کلمه دموکراسی، غربی است و من از آن حالم به هم می خورد، حال چه شده که این مجلات و روزنامه ها و نویسنده هایی که آقایان مدام می گفتند این ها صهیونیست اند (بدون اینکه بدانند اصلا نویسنده کیست، همین جور قربتا الی الله می گفتند) تا این حد معتبر شدند. اینها هرکسی را که غربی هست و حرفی بزند که به مذاقشان خوش نیاید آن را صهیونیست می خوانند، در حالی که اصلا نمی دانند صهیونیست یعنی چه، ... یک آقایی را که عمری به این کشور خدمت کرده و از پاکی و طهارت به یک قدیس می ماند چون رفتارش در انتخابات به مذاقشان خوش نیامده می گویند، صهیونیست است، در این مملکت از جهت بی پروایی در هتاکی و اهانت و تهمت به اشخاص زدن چیز عجیب و غریبی رخ داده است.
به هر حال کتابی با آن مضامین بیرون آمد، در حالی که آنها (دست های پیدا و پنهان پشت آن کتاب پر از دروغ و تزویر) ما را و سوابق ما را می شناختند، این قدر گستاخ شدند که گفتند این مرد از سوی شوروی مطالبی را به امام خمینی القا کرده است و می خواستند در ذهن مردم اینگونه القا کنند که مواضع ضد آمریکایی امام خمینی تحت تاثیر القائات این شخص بوده که او هم وابسته به ک.گ.ب و شوروی است. ما نفهمیدیم در داخل مملکت و دعواهای ما در داخل خانواده چرا اینقدر باید اوج بگیرد. کل حرفی که ما زدیم این بوده که رای مردم را به آنها بدهید، آن هم من نگفتم، بزرگتر از من گفتند، این حرف پاسخش این است که شما امام خمینی را هم زیر سوال ببرید؟


هیچ پروایی هم ندارند از اینکه دروغی بگویند که فردا دروغ بودنش معلوم شود. چون بالاخره بنده کسی بودم که سوابق روشنی در این کشور و انقلاب داشتم.
تا اینجای قضیه باز هم گفتیم بالاخره از آمریکایی ها هر کاری بر می آید. این همه به مردم ایران ستم کردند و حال هم بگویند این افراد کمونیست اند. تا دیروز می گفتیم این آمریکایی ها هستند که می گویند این شخص وابسته به شوروی است. ناگهان در یکی دو سال اخیر، دیدیم که یک تحلیلگری که معلوم است این تحلیل را کجا یاد گرفته، می گوید اصلا اشغال سفارت آمریکا طرح خود آمریکایی ها بوده است. یعنی داستان به این درازی که تا به حال در این مملکت از بزرگ و کوچک و امام و ماموم و مسئولین و ... همه بعد از امام، به عنوان یک حرکت قوی و توفنده علیه آمریکا و شکستن بت آمریکا و به تعبیر امام انقلاب دوم، می شناختند، حال معلوم شده که کار خود آمریکایی است. یعنی خود آمریکایی ها یک مشت محکمی به دهان خودشان زدند! انسان در این روزگار چیزهای عجیب و غریبی می بیند که این آدمها از کجا درآمده اند؟! حال این آدم می گوید که فلانی وابسته به آمریکا است و آمریکاییها این مطالب را در دانشگاه های آمریکا تدریس می کنند. ایشان می گوید که آمریکایی ها به هر کشوری که می خواهند حمله کنند، ابتدا به ایادیشان می گویند سفارت آمریکا در آن کشور را تصرف کنند تا بهانه ای شود برای حمله نظامی آمریکا به آن کشور این آقا مدعی است که این مطالب در دانشکده های نظامی آمریکا تدریس می شود ولی معلوم نیست پس چرا این دانشجویان آمریکایی که این همه بودجه صرف تحصیل آنها می شود در حمله به افغانستان و عراق از این تاکتیک استفاده نکردند؟! اینها ظاهرا چیزهایی است که آنها خبر ندارند اما سردار ما خبر دارد.

از آن گذشته مگر پس از اشغال لانه، آمریکا به ایران حمله کرد؟ اینها مخفیانه با چند هواپیما آمدند در طبس که گروگانها را نجات دهند و آن هم نشان از عمق بی تدبیری آنها می داد. چون اطراف سفارت پر از جمعیت بود و چطور می خواستند وارد بشوند. گروگانها هم که دست بچه ها بود و ممکن بود کشته شوند. کار بی تدبیرانه ای انجام دادند اما حمله نظامی به ایران نکردند. بعد هم این شخص چون قبلا روی این حرف فکر نکرده بوده، ناگهان همان موقع متوجه شده است که آن همه حمایت امام از این قضیه توجیه نمی شود. لذا گفته است که امام چون فهمید در اثر این حرکت به دلیل آماده نبودن مردم و نظام، کل نظام دارد نابود می شود، وارد میدان شد و سوار بر موج شد و کل قضیه را در دست گرفت. یعنی امام کاری را که اینقدر خطرناک بوده تبدیل به کاری به نفع انقلاب نمود. اگر انسان حتی اینگونه تعبیرات را جسارت به امام هم نداند، باز از خود می پرسد چرا امام این قدر از این حرکت تعریف و تمجید کردند؟ حال موج سواری تا یک سال، تا دو سال، تا کی؟ ... در همین سال گذشته هم در ایام سالگرد 13 آبان موج سواری آقایان را دیدیم ... معنای آن حرف این است که میگویند امام در آن موقع دیدند چاره ای نیست لذا حمایت کردند، پس شما چرا الان موج سواری می کنید؟ شما که این تحلیل را دادید، و آن را با هزینه کردن از بیت المال در یک سی دی در سراسر کشور پخش کردید چرا شما آن را انجام می دهید؟ و موج سواری می کنید.(سردار مشفق و سخنرانی برای بسیج در مشهد)
این فرد در آن سخنرانی ناآگاهانه یک اعترافاتی کرده و جرائمی را پذیرفته است. ایشان فکر نکرده است که از او سوال خواهند کرد آقای سردار! شما قرار است از مملکت دفاع کنید یا انتخابات برگزار کنید؟ پس وزارت کشور و شورای نگهبان چه کاره اند؟ چون متوجه این مسئله شده سعی کرده با یک گنده گویی هایی که از قد و قواره خودش و همه اعوان و انصارش هم بزرگتر است، ذهن شنونده را از آن حرفها منحرف کند. تعدادی اسامی را ردیف کرده و گفته که این آقایان از اول با آمریکا ارتباط داشتند. از بس که در این فرافکنی عجول بوده، نگفته که اینها از پارسال وابسته شدند، گفته اینها از اول وابسته بودند. یعنی این انقلاب از اول دست کسانی بوده که وابسته بودند؟
آنها را می گفتیم آمریکائی یند که ما را به شوروی نسبت می دهند. اینها را باید بگوییم کجائی یند که ما را آمریکایی می دانند؟ این حرکت که انجام دهندگان آن الان هم ادعایی ندارند، برخی زندان اند و برخی دنبال زندگیشان رفته اند و برخی مثل بنده در کنج اتاقی نشسته اند، و جایی هم دست ما نیست که اینها را اینقدر نگران کند که مجبور باشند یک جوری این چهره ها را تخریب کنند.


نکته ای را هم اینجا خارج از بحث خدمتتان عرض کنم و آن از همه این جفاهایی که خارجی ها در حق ما ایرانی ها کرده اند بدتر است و آن اینکه به ما فهمانده اند که شما خودتان هیچ چیز نیستید. یعنی ما هر کار بزرگی در این مملکت دیدیم انجام شده، بعد از یک مدتی زمزمه هایی و تبلیغاتی آغاز شده که انجام دهندگان به فلان دولت یا فلان کشور وابسته بوده اند. شما مصدق را ببینید، که چه شور و هیجانی در تمام ایران نسبت به این شخص و دولت او بود، آن وقت این آدم را وابسته و فراماسونر و ... می دانند. یعنی مردم ایران! اصلا امکان ندارد کسی در بین شما باشد که بتواند آن کار عظیمی را که مصدق انجام داد، انجام بدهد. من هر چه در گذشته ها نگاه می کنم، می بینم هر حرکت بزرگی که مردم ایران انجام داده اند، با آن همین گونه برخورد شده است. مشروطه ایران را هنوز دست از آن بر نمی دارند. یک ملتی از ستم ناصرالدین شاه و این قاجاریه خبیث به تنگ آمده اند، اول گفته اند عدالتخانه می خواهیم، بعد آرام آرام، عده ای چون چیزهایی در دنیا دیده بودند، گفتند مشروطه میخواهیم و علمای برجسته و طراز اول شیعه هم حمایت کردند، به نتیجه رسید و پیروز هم شد. بعد از آن، قضیه رضاخان رخ داد، اما انگار که اگر مشروطه نبود، رضاخان سر کار نمی آمد. حالا جوری جلوه می دهند انگار انگلیسی ها مشروطه را در ایران آوردند. یعنی مردم ایران درک و فهم و شخصیت و توانایی سر و سامان دادن به یک جنبش را نداشتند. یک زمانی مرحوم دکتر شریعتی در این مملکت فکر داد، شورآفرینی کرد، نسلی را متوجه اسلام کرد، البته تعریف و تحلیل و تفسیر او از اسلام، با اسلام مرحوم احمد کافی در مهدیه متفاوت بود. حال می گویند شریعتی وابسته بوده و اصلا ساواک او را آورده است. مرحوم شهید مطهری هم انتقادهای زیادی به برداشت های دکتر شریعتی از آموزه های اسلام داشت ولی هرگز او را وابسته به ساواک و رژیم شاه نمی دانست. من بیش از آنکه دلم برای شخصیتها بسوزد، برای مردم ایران دلم می سوزد که متهم می شوند به اینکه لیاقت ندارند کار بزرگی بکنند و در همه کارهای بزرگ این ملت یک دست خارجی وجود داشته است. پول آن هم می گویند از خارج می رسد. عدد و رقم هم نمی دانند چیست. گفته اند که یک میلیارد دلار گرفته اند و 50 میلیارد دلار دیگر هم قرار است بگیرند. (ادعای احمد جنتی در نماز جمعه تهران علیه رهبرای جنبش سبز) یعنی حتی برای انجام کار غلط (بر اساس توهمات آن سردار و غیر سردارها) هم ایرانی ها عرضه ندارند و باید از خارجی پول بگیرند. آمریکایی ها کم مردم ایران را تحقیر کردند، اینها هم دائما مردم ایران را تحقیر می کنند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

زهرا رهنورد :خانواده های زندانیان سیاسی به کجا پناه ببرند

چکیده : فهرستی از تلاشهای خانواده های زندانیان سیاسی در این روزها روبروی شماست. آنها این روزها با شخصیتهای مهم و حق طلب اعم از علما و سیاسیون ملاقات کردند. حتی در نامه هایشان با بازجوها و زندانبانها گفتگو کردند و از شرح رنجی که برده اند سخن گفتند . آنها بارها به دیدار مقامات قضایی جمهوری اسلامی رفتند و گفتند که به آنها ظلم شده است و دیگر نمی دانند باید به کجا پناه ببرند و از آنچه بر آنها رفته است سخن بگویند...
زهرا رهنورد ، نویسنده و استاد دانشگاه در آستانه ۲۲ بهمن ماه، سالروز پیروزی انقلاب که او از آن به عنوان عید انقلاب نام می برد و همچنین نزدیکی به سال جدید بار دیگر از مسوولان جمهوری اسلامی می خواهد که با در نظر گرفتن رنج مضاعفی که خانواده های زندانیان سیاسی و کودکان بی گناهشان تحمل می کنند این زندانیان را آزاد کنند تا بهاران ملت خشک و خاموش نشود.
به گزارش کلمه، او بار دیگر دولتمردان را به تاسی از خداوند، وجدان و رافت اسلامی دعوت می کند و می خواهد که این زندانیان بی گناه هرچه زودتر آزاد و نزد خانواده هایشان بازگردند . در یک سال و نیم اخیر این برای چندمین بار است که زهرا رهنورد خطاب به مسوولان قضایی چنین خواسته ای را تکرار می کند
متن کامل یادداشت زهرا رهنورد به شرح زیر است:
عید نزدیک است، عید انقلاب و نوروز .در جمع قرآن خوانان، زنان سلحشور و خانواده های زندانیان سخن از زندانیان سیاسی است . خانواده ها بیش از این طاقت ظلم و ستم اقتدارگرایان را ندارند . کودکان گریان در انتظار دیدن پدران و مادران شان هستند . همسران در فراق شوهران شان… کیست که درد فراق را بتواند تحمل کند و مصائب آن را تاب بیاورد ؟
در میان این زندانیان کسانی هستند که فرزندانشان در فراق آنها اشک می ریزند و اضطرابهای روانی و بی پناهی سلامتشان را تهدید می کند.
در میان زندانیان همچنین دختران جوانی هستند که پدر و مادر و خانواده هایشان وحشت زده از این زندان به آن زندان و از تهران تا تبعیدگاه‌های دور هاجر وار سعی می کنند تا کمی اضطراب خود و فرزندانشان را فرو نشانند.
آیا این روزها خداوند که همواره ناظر بر اعمال ماست، وجدان و انسانیت پامال قدرت سیاسی بخشی از حاکمیت امروز شده است که این گونه بر این حقایق چشم می بندند .
یک بار برای همیشه با تاسی به خداوند و روح و رافت محمدی و رحمانیت اسلامی اقدام کنید و همه زندانیان سیاسی را آزاد کنید و نگذارید بهارهای این روزهای ملت خشک و خاموش شود .
فهرستی از تلاشهای خانواده های زندانیان سیاسی در این روزها روبروی شماست. آنها این روزها با شخصیتهای مهم و حق طلب اعم از علما و سیاسیون ملاقات کردند. حتی آنان در نامه هایشان با بازجوها و زندانبانها گفتگو کردند و از شرح رنجی که برده اند سخن گفتند . آنها بارها به دیدار مقامات قضایی جمهوری اسلامی رفتند و گفتند که به آنها ظلم شده است و دیگر نمی دانند باید به کجا پناه ببرند و از آنچه بر آنها رفته است سخن بگویند ؟
آیا در آستانه روزهای بهار، بهتر نیست خداوند و خشنودی او و بندگانش را در نظر بگیرید و همه زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

3 خبر کوتاه در کنار هم بیکاری و بی پولی مردم در کنار، چپاول حکومتی

1- معاون وزیر بهداشت گفت: دانشگاه های علوم پزشکی کشور، 400 میلیارد تومان کسر بودجه دارند. این درحالی است که قرار بود 23 هزار پرستار جدید استخدام شوند و حقوق پزشکان شاغل در بخش دولتی نزدیک به 4 برابر افزایش یابد، تا بتوانیم با برابر کردن درآمد پزشکان شاغل در دو بخش خصوصی و دولتی، قانون جلوگیری از کار پزشکان بخش دولتی در بخش خصوصی را اجرا کنیم.
2- محمد علی موسوی عضوكمیسیون اجتماعی مجلس:
برای دستیابی به آمار واقعی بیكاری در كشور باید بیكاران در ادارات كار سراسركشور ثبت شوند.
الان بیكاران می‌گویند چون ادارات كار وظیفه كاریابی ندارند به این ادارات مراجعه نمی‌كنند.
آمار اعلام شده از سوی مسئولان درباره بیكاری دركشور واقعی نیست. این آمار یك سوم یا یك دوم آمار واقعی بیكاری در کشور است.
3- علی بنایی، نماینده قم و عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس: 11 میلیارد و 700 میلیون دلار در آمد نفتی کشور به حساب ذخیره ارزی واریز نشده است. یعنی حدود ۴ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار ما به التفاوت قیمت فروش نفت و ۶ میلیارد و ۹۰۰ میلیون دلار عواید فروش نفت سال گذشته.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

گزارش دیدار آقا با هیات های انتخابات 22 خرداد نگوئید احمدی نژاد دروغگوست دل آقای خامنه ای می شکند!

درهفته نخست پس از کودتای 22 خرداد، علی خامنه ای در ادامه مانورهائی که برای توجیه کودتا می کرد، خواهان دیدار با نمایندگان ستادهای انتخاباتی کاندیداها شد. از ستاد موسوی، کروبی، رضائی و احمدی نژاد هیات هائی به بیت رهبری رفته و با وی دیدار کردند. فیلم کوتاهی از این دیدار، منتشر شد که شامل سخنرانی خامنه ای بود و نه اعتراض ها و استدلال های هیات های معترض به نتیجه کودتائی انتخابات. مدتی پس از این دیدار و سرکوب خونین مردم، مرتضی الویری نیز گزارشی از این دیدار و جلسه منتشر کرد که چوب آن را خورد. یعنی بازداشت شد و مدتی نیز در اوین بود. الویری از جمله زندانیان سیاسی – مذهبی مشهور دوران شاه است و همشهری حسین شریعتمداری. یعنی دماوندی است، اما در برابر شریعتمداری! الویری بعد از انقلاب در صدر نشست و نماینده مجلس و رئیس مناطق آزاد نیز شد. او نیز مانند حجت الاسلام منتجب نیا از ستاد کروبی به دیدار و مذاکره خامنه ای رفته بود و شاید انگیزه اصلی انتخاب او برای حضور در این هیات، سوابق دوستی او با خامنه ای بود.
بهرحال، از آن جلسه تاکنون جز همین دو فیلم و گزارش مطلبی در جائی منتشر نشده بود تا اخیرا که فردی بنام جعفر فرجی، در وبلاگ یکی از دوستان همفکرش گزارشی با تفسیرهای خود منتشر کرد. فرجی طرفدار دو آتشه احمدی نژاد است و نوع نوشته اش نشان میدهد که از دار و دسته الله کرم و خود احمدی نژاد و بقیه این دسته بندی هاست.
ما افاضات شخصی فرجی را از گزارشی که نوشته – تا آنجا که توانستیم- حذف کردیم تا گزارشی مستقل را منتشر کنیم. در صورت تمایل می توانید به وبلاگ خود وی نیز مراجعه کنید. از اینجا
حتی همین گزارش و تفسیرهای طرفدارانه و پرستایش از "آقا" نیز نشان میدهد که در آن دیدار و مذاکره، حتی افرادی نظیر الویری با صراحت به وی گفته اند که انتخابات باید باطل شود. اما خامنه ای پس از شنیدن همه استدلال ها، باز هم حرف خود را تکرار می کند و می گوید تقلب در انتخابات ممکن نیست. البته او راست گفته است، زیرا تقلب نشد، بلکه کودتا شد و چند رقم را بعنوان آراء احمدی نژاد و موسوی و کروبی و رضائی اعلام کردند که هیچ ربطی به آنچه در صندوق ها بود نداشت. دفاع حضرت آقا از دروغگوئی های احمدی نژاد هم در گزارش فرجی خواندنی است.
متن زیر از گزارش فرجی استخراج شده است:





دقایق زیادی بود که نفرات شورای مرکزی ستادهای مختلف تکمیل شده بودند. سکوت سنگین و حزن انگیزی بر فضا حاکم بود. جلسه قرار بود راس ساعت 18 شروع شود. هیچ یک از نفرات شورای مرکزی ستادهای کاندیداهای مختلف با یکدیگر صحبت نمی کردند. تا حدودی می شود گفت غم خاصی در چهره شان موج می زد...
رأس ساعت 18حضرت آقا وارد شدند. وقتی بر روی صندلی نشستند، تک به تک، به چهره تمامی حضار می نگریستند و "سلام علیکم"ی می گفتند. برخی که ارادت ویژه ای به آقا داشتند، وقتی نوبتشان می رسید، تمام قد بلند می شدند و سلامی عرض می کردند.(ستاد احمدی نژاد و رضائی!)
- آقا بسم اللهی گفتند و مقدمه کوتاهی فرمودند که: جمع ویژه ای است، رفقای دیروز و رقبای امروز در سر یک چهار راهی پرترافیک به هم رسیده اند. سر و صدا و ترافیک اگر با بی تحملی افراد همراه شود، محیط ناراحت کننده ای را بوجود می آورد. ولی اگر افراد در این چهاراه پرترافیک با صبر و نظم و قانون عمل کنند، بالاخره راه باز می شود و هر کس به مقصد می رسد و از تصادم جلوگیری می شود...
من از آقایان واقعاً خواهش می کنم که هر چه در ته دلشان دارند، بدون ملاحظه هیچ کس حتی خود من به‌راحتی بر زبان بیاورند. مدیریت جلسه هم با خود من است.
بر اساس سن کاندیداها شروع به صحبت کنید. با این اوصاف از آقای کروبی شیخ الکاندیداها شروع می کنیم.
تریبون که جلوی آقای الویری(ستاد کروبی) قرار گرفت آقا به شوخی گفتند:
- آقای الویری در حالی که صحبت می کنید مدام به ساعت هم نگاه کنید. ساعت آن قسمت سالن نصب شده است. دوستانی هم که کنار این عزیزان نشسته اند به سخنرانان یک طوری وقت را تذکر دهند.
آقای نجفی(ستاد احمدی نژاد) که کنار آقای الویری نشسته بودند، با آرنج خود اشاره ای کردند و گفتند آقا نگران نباشید وقت تمام شد، من به ایشان می زنم. در حالی که همه می خندیدند آقا گفتند نه آقای نجفی زدن خوب نیست. آقای کلهر که نوعاً موجود شلوغ و شوخي است، گفتند که آقا آخه اینها عادت دارند به کتک زدن... یک‌دفعه سکوت سنگینی حاکم شد و آقا چپ چپ نگاهی کردن.
آقای الویری از روی برگه صحبت می کردند و مطالب منسجمی را از دید خودشان در لزوم ابطال انتخابات و مخدوش بودن آن آماده کرده بودند. ایشان صحبت های خود را اینگونه آماده کرده بودند که: من در قبل از انقلاب و راهپیمایی های دوران انقلاب "مسئول صدا" بودم. به‌خاطر همین در تمام راهپیمایی ها بوده ام. من باید اعتراف کنم از ابتدای شروع حرکت انقلاب تاکنون راهپیمایی به بزرگی آنچه که دیروز در مسیر انقلاب- آزادی در اعتراض به انتخابات رخ داد، ندیده ام.
ما شما را پدر ملت ایران می دانیم و به‌خاطر همین این مطالب را به حساب صحبت فرزندانی در نزد پدر خود بگذارید.
آقای الویری صحبت‌هایشان در چند محور خلاصه می شد که عبارت بود از:
- شورای نگهبان نبايد صلاحیت آقای احمدی‌نژاد را تأیید می کرد. آقای احمدی‌نژاد که رجل سیاسی نیست. تازه گاهي در مواردی دیده شده، بی تقوا و دروغگو هم هست.
- صلاحیت اتفاقات قبل از انتخابات نیز زیر سؤال است. از آن جمله است، توزیع سهام عدالت، افزایش حقوق بازنشستگان با هدف خرید رأی، بی حرمتی به بزرگان و... در رودهن آقای کروبی 1400 رأی داشته ولی آن را صفر کردند. به برخی از ناظرین کارت نداده اند و...
در نهایت آقای الویری گفتند که این مهندسی انتخاباتی که صورت گرفت و چینشی که از آراء اعلام شد، به‌خاطر این بود که اولاً 22 میلیون آقای خاتمی را تحت الشعاع قرار دهند و بگویند بیشتر از خاتمی رأی داریم و ثانیاً آقای کروبی کمتر از آراء باطله و سر جمع همه مخالفان 13 میلیون چیزی در حدود نصف ما رأی دارند. لذا باید انتخابات ابطال شود...
فرزند شهید بهشتی به نمایندگی از ستاد موسوی صحبت کردند و گفتند اکثر مطالبی که مدنظر بود، آقای الویری گفتند. نتایج و میزان آراء اعلام شده، بیان کننده میزان نظر و آراء مردم نیست و بايد انتخابات ابطال شود.
آقای دانش جعفری نیز از طرف آقای رضایی صحبت کردند. آقای دانش نیز گفتند که اکثر مطالب را آقای الویری و دوستان دیگر گفتند، چند نکته هم بنده می گویم.
در این انتخابات تخلفات بزرگی رخ داد. یکی از این تخلفات استفاده از ارگان‌های نظامی و آراء آنان توسط یک کاندیدا بود.
آقا به شوخی به آقای دانش فرمودند آقای دانش آیا آن کاندیدا سابقاً نظامی نبوده است؟
هر گاه فضای جلسه بشدت جدی و سنگین می شد، آقا یک شوخی می کردند.
آقای دانش در ادامه صحبت های خود رو به آقا گفتند، صحبت های شما در کردستان به‌گونه ای بود که این احساس و تلقی پیش می آمد که مردم بايد به آقای احمدی‌نژاد رأی دهند و...
آقای دانش نیز تقاضای ابطال انتخابات را کردند.

نوبت به آقای ثمره از ستاد احمدی نژاد رسید. تنها کسی که شروع کلام را با یاد خدا و با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کرد، آقای ثمره بودند. تنها کسی که از آقا بابت برگزاری جلسه تشکر کردند و حضور 40 میلیونی را تبریک گفتند، آقای ثمره بودند. تنها کسی که وقت را رعایت کرد و سر 5 دقیقه خودشان به آقا وقت را یادآوری کرد، آقای ثمره بودند. آقای ثمره گفتند که آقایان فریاد اخلاق و قانونگرایی‌اشان گوش فلک را کرده، ولی روز انتخابات در حالی که رأی گیری در حال جریان است با رسانه های خارجی کنفرانس مطبوعاتی می گذارند و می گویند پیروز انتخاباتیم. بحث افزایش حقوق ها هم یک قانونی در زمان مجلس و دولت های قبلي خودشان تصویب کردند. نتوانستند اجرا کنند ولی این دولت با کمک مجلس سالانه به افزایش حقوق ها دست زده است. چیز عجیبی هم نبوده و هر ساله مجلس در بودجه قرار داده و دولت مکلف بوده که کما فی السابق انجام دهد. بروید به مجلس و قانون هایی که خودتان 7 تا 8 سال پیش تصویب کردید، اعتراض کنید.
آقا قبل از اینکه اعضا محترم شورای نگهبان و وزارت کشور صحبت کنند، گفتند که:
راجع به صحبت های آقای دانش( سخنان علی خامنه ای در حمایت غیر مستقیم از رای به احمدی نژاد در سفر به کردستان در آستانه برگزاری انتخابات 22 خرداد) بنده یک مطلبی بگویم. بنده 20 سال است که چنین مطالبی را می گویم. اصلاً ادامه حیات بنده وابسته به تکرار چنین مطالبی است و اگر روزی بنده دست از تکرار این مطالب بکشم، آن روزی است که در این دنیا نخواهم بود. بنده تکلیفم این است که به مردم معیارها را بدهم، تشخیص مصادیق با خود مردم است. بنده در بحث مصادیق یک رأی دارم که آن را هم هیچ کس مطلع نمی شود.

آقایان راجع به انتخابات مدارک مستندی تاکنون ارائه نکرده اند و برخی از مطالبی که می گویند، اصلاً شورای نگهبان امکان دخالت ندارد.
بالاخره انتخابات حق مردم است و نمی توان دستگاهی اختراع کرد و دنبال نیات مردم گشت که هر کسی به چه دلیلی به یک کاندید رأی داده. اصلاً اگر باب این ادعاها باز شود که عده ای پیدا بشوند و از موضع قیومیت بگویند که اگر مردم به فلانی رأی داده باشند، فریب خورده هستند، آیا اساس فلسفه انتخابات زیر سؤال نمی رود؟
اگر راجع به قبل از انتخابات مبنی بر سهام عدالت و افزایش حقوق و... اعتراض دارند که این مطالب را از 5 تا 6 ماه قبل از انتخابات می دانستند و مدام در سخنرانی هایشان می گفتند. خوب اگر به شرایط اعتراض داشتید، شرکت نمی کردید. بالاخره وقتی کاندیدا شده اید، یعنی با علم به همه این ها وارد صحنه شده اید.
آقای کامران دانشجو ( معاون سیاسی وقت وزارت کشور در برگزاری انتخابات 22 خرداد و از عاملین کودتا در وزارت کشور که اکنون وزیر علوم است) نیز راجع به بی سابقه ترین تعداد ناظرین کاندیدا توسط آقای موسوی در طول انتخابات‌های کشور از ابتدا تاکنون گفت و از صندوق های سیار در گذشته و هم اکنون گفت و گزارش روند انتخابات را داد و جواب هجمه تبلیغاتی علیه این همه تلاش کارمندان خدوم وزارت کشور را به روز قیامت و خدا سپرد.
با اتمام صحبت ها تازه اصل جلسه شروع شد که حدود 30 دقیق به طول انجامید. آقا فرمودند که دوربین ها را بیرون ببرید و جلسه وارد مرحله خصوصي شد ...
وقتی دوربین ها کامل خارج شد ، آقا فرمودند که : " آقای الویری شما 30 ثانیه وقت خواستید ، ما کریم هستیم به شما یک دقیقه وقت می دهیم ."
آقای الویری شروع کردند و گفتند که : " از دید ما این انتخابات بایستی ابطال شود . هر گونه تصمیم دیگری به غیر از ابطال، مورد پذیرش مردم قرار نخواهد گرفت . بعد از ابطال انتخابات که کمترین خواسته مردم است ، برای حل مسائل و قضاوت در مورد ادعاهای طرفین حضرتعالی شورای حکمیتی شکل دهید تا میان طرفین قضاوت کند ،آنوقت هر آنچه آن شورا حکمیت نمود ما هم می پذیریم .
این کار در زمان امام هم سابقه داشته است . مثلا در ماجرای 14 اسفند در زد و خورد مابین طرفداران بنی صدر و شهید بهشتی ، چون یک طرف دعوا شهید بهشتی رئیس دستگاه قضا بودند ، امام برای حل مساله شورایی 3 نفره را شکل دادند . با تشکیل این تیم سه نفره مشکل حل شد ."
حضرت آقا بلافاصله بعد از این جمله آقای الویری که "مشکل حل شد " فرمودند : " و مشکل حل نشد ...."



الویری گفت: آقا حل شد .... و حضرت آقا فرمودند:" نخیر مشکلی حل نشد و پس از تحقیقات فراوان نتایج مورد پذیرش طرف مقابل قرار نگرفت و آن پرونده حجیمی که آقای اردبیلی با خود به این طرف و آنطرف می برد هیچ گاه به نتیجه خاصی منتج نشد ."
آقا فرمودند یک مطلبی را اینجا جا دارد بیان کنم .
برخی از دوستانی که در این جلسه حضور دارند هر گاه به انتخاباتها نزدیک می شویم ، مدام با یک ژست خاصی در شعارهایشان تبلیغ می کنند که اختیارات رهبری در چهارچوب قانون اساسی است و رهبری در چهارچوب قانون اساسی بایست عمل کند و اختیارات فراقانونی و یا حکم حکومتی نداریم.
جناب آقای خاتمی نیز وقتی سال 76 می خواستند کاندیدای ریاست جمهوری شوند آمدند پیش بنده و گفتند که بنده عقیده ام این است که رهبری بایست در چهارچوب قانون اساسی عمل کند . بنده به ایشان گفتم بسیار مطلب خوبی است ولی شما جناب آقای خاتمی کسی خواهی بود که در آینده بیشترین تقاضاها را برای استفاده از اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری جهت حل مشکلات کشور خواهید داشت . در طول سالهای ریاست جمهوری ، ایشان بارها نامه می زدند که فلان مطلب را تنها شما می توانید حل نمایید و بنده می نوشتم که با توجه به اینکه درخواست شما در چهارچوب قانون اساسی نیست مکتوب بنویسید که موضوع از طریق اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری حل شود و ایشان بارها و بارها چنین مطلبی را مکتوب نمودند .
شما ببینید این اختیارات رهبری در انتخاباتهای مختلف مثل تایید انتخابات مجلس تهران و یا تایید صلاحیت کاندیدای ریاست جمهوری و ... تاکنون به نفع چه جریانی بیشتر بکار گرفته شده است . در همین جمع اکثر دوستان در زمان تصدی خود بر پست های مختلف در مواقع بحرانی کشور ، همین درخواستها را بصورت مکتوب برای استفاده از اختیارات رهبری داشته اند ولی چرا هر وقت انتخاباتی می شود ، مدام تکرار می کنید که حکم حکومتی نداریم و ...
الان هم شما از بنده می خواهید بدون در نظر گرفتن شورای نگهبان و چهارچوب های قانونی ، شورایی را فراتر از آنچه در قانون اساسی آمده ، جهت حکمیت شکل دهم . نخیر بنده نظرم این است که بر اساس همان چیزی که خودتان مدام در ایام انتخاباتهای مختلف تبلیغ می کنید عمل شود و بایست همه گروهها در چهارچوب قانون عمل نمایند . راه حل مساله رجوع معترضین به شورای نگهبان است و بنده حرکت در چهارچوب قانون را راه حل نهایی می دانم ."
آقای زنگنه دست خود را بالا بردند و اجازه گرفتند که صحبت کنند . آقای زنگنه مطالبی پیرامون عدم بیطرفی شورای نگهبان گفتند و سپس موضوع را به سمت آقای احمدی نژاد کشاندند که ایشان در سخنرانیشان در میدان ولیعصر به ما گفته اند همجنس باز و لیبرال .
حضرت آقا فرمودند که :" آقای زنگنه حالا چرا شما به خودتان گرفته اید ؟
آقا صحبت های جناب زنگنه را تمام کردند و گفتند که آقای زنگنه شما نوعا آدم احساساتی هستید و همواره در موضع گیری ها و بیان مطالبتان احساساتتان بر منطق و عقل می چربد . این خوب نیست. الان هم من این صحبت های شما را می گذارم روی احساسی بودنتان . بارها شده که شما مطلبی را با حرارت گفته اید و سپس با اشک نزد بنده آن مطلب را پس گرفته اید .
آقا فرمودند یک مطلبی هم راجع به ابطال انتخابات بگویم که دیگر هیچ وقت چنین مطلبی را تکرار نکنید . اگر امروز تمام دنیا نیز روبه رویم جمع شوند و بایستند و بگویند انتخابات بایست ابطال شود بنده هرگز زیر بار نخواهم رفت .
در همین انتخابات سال 76 وقتی جناب آقای خاتمی رای آوردند خیلی ها اعتراض داشتند و به دنبال ابطال انتخابات بودند. گروهی از بزرگانی که شما هم می شناسید پیش بنده آمدند و تقاضای ابطال انتخابات را کردند و مدام هم اصرار می کردند. بنده آن زمان آنچنان تشری به این ها زدم که دیگر از آن زمان تاکنون دلشان با بنده صاف نشده ، اگر هم اعتراضی راجع به انتخابات دارید بروید در مجاری قانونی درنظرگرفته شده در قانون اساسی پیگیری نمایید .
البته یک چیزی را هم بگویم که شما که کار اجرایی انتخابات انجام داده اید ، می دانید که احتمال تقلب در انتخابات نیم درصد هم نیست . حالا یک زمانی صحبت بر سر 100 هزار رای بود احتمال می دادیم . اگر 200 هزار رای بود 300 هزار رای بود می پذیرفتیم . الان صحبت نه بر سر یک میلیون یا دو میلیون رای است اختلاف 11 میلیون رای است . مگر می شود پذیرفت . البته اشکال ندارد شورای نگهبان ترتیبی اتخاذ نماید تا با حضور نمایندگان کاندیداها آن صندوق هایی که اعتراض دارند بازشماری شود . هر چند که بنده مطمئن هستم تغییری در آراء بوجود نخواهد آمد .
آقای آخوندی که باجناق آقای ناطق نوری و وزیر مسکن کابینه آقا بوده اند ، دستان خود را بالا بردند. داشتند شروع به صحبت می کردند که آقا فرمودند : خودتان را معرفی کنید ؟ ایشان با تعجب گفتند که آخوندی هستم عضو ستاد موسوی . آقا فرمودند بله مواضعتان را اخیرا در روزنامه ها دیده ام .

آقا فرمودند که دیگر خسته شده اند . والسلامی گفتند و بلند شدند .
به غیر از چند نفر که بدون خداحافظی رفتند ، همه به گرد رهبری حلقه زدند . خانم کروبی جلو آمدند و با آقا احوالپرسی کردند و گفتند : آقا نمی شود این هایی که دستگیر شده اند را آزاد نمایید ؟ آقا فرمودند : "خانم کروبی به ایشان بگویید که این افتخار نیست که کسی مجرمی را آزاد نماید . " خانم کروبی گفتند در بین این ها خانواده شهید هست .
آقای منتجب نیا گفتند که آیا شما در جریان هستید که امروز آقای ابطحی را گرفته اند ؟
آقا فرمودند : بنده در جریان دستگیری ایشان نیستم ، در این امور دخالت هم نمی کنم . به دستگاه ها هم گفته ام که خودشان حسب تکلیفشان به وظایف ذاتی خود عمل کنند .
آقا از حلقه بزرگان سابق خارج شدند که آقای طلایی نیک نزدیک به خروجی در به جلو رفتند و به آقا گفتند که : آقا در این مدت به بزرگان خیلی توهین شد و شخصیت بزرگان نظام در تلویزیون مستقیما تخریب شد و ..... شما نظرتان چیست ؟ آقا در حالیکه داشتند خارج می شدند گفتند : " بله بنده هم مانند همه مردم از تلویزیون برنامه های انتخاباتی را می دیدم . واقعا وقتی می دیدم درست جلوی دید مردم به رئیس جمهور قانونی کشور مدام می گویند دروغگو دروغگو دلم می شکست . "

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

مشاور ارشد میرحسین موسوی: چرا باید بترسند؟ مردگان می خواهند به خیابان انقلاب بیآیند

سشنبه 19بهمن 89

بخشی از مصاحبه اردشیر امیرارجمند مشاور ارشد میرحسین موسوی که سایت "جرس" با وی انجام داده است:
امیدواریم آن‌هایی که پس از حدود دو سال سرکوب مردم، در روزهای اخیر یکباره دمکر ات شده اند و ندای حمایت از مردم مصر و تونس و مبارزه با حکومت‌های دیکتاتوری را سر داده اند، اگر کوچکترین صداقتی دارند اجازه ابراز نظر به جنش سبز به عنوان بخش وسعیی از مردم ایران دراعلام حمایت از جنبش مردم مصر و تونس را بدهند و اگر ندادند نشانه این خواهد بود که اصولا با هر گونه ابراز عقیده مردم ایران به صورت آزاد و غیر فرمایشی مخالف هستند و از آن می‌ترسند و تنها وقتی ابراز نظر مردم برایشان موجه است که سازمان یافته از جانب خودشان باشد و از هر حرکت مردمی و خودجوشی ترس و خوف دارند. این درخواست راهپیمایی در واقع آزمونی بر ادعای آن‌هایی است که مدت مدیدی است می‌گویند جنبش سبز مرده و وجود ندارد. امیدواریم که اجازه بدهند و مردم بتوانند بیایند و در یک فضای کاملا مسالمت‌آمیز و با اعلام حمایت از مردم مصر و تونس ابراز عقیده کنند.
جریان‌های دموکراسی‌خواه در سراسر جهان به خصوص در منطقه با یکدیگر پیوند دارند و وظیفه ما است که از اینگونه حرکت‌ها در منطقه حمایت کنیم. همانطور که تحولات ایران روی منطقه تاثیر داشت و جنبش سبز بدون تاثیر بر جنبش‌های دموکراسی‌خواهی منطقه نبوده، به صورت طبیعی آنچه در منطقه اتفاق می‌افتد می‌تواند تاثیراتی بر وضعیت ایران داشته باشد. البته جنبش سبز در ایران جنبشی بسیار قوی‌ است و ۲ سال قبل از جریان‌های مصر و تونس به صورت کاملا قوی ابراز وجود کرد. جنبش سبز، جنبشی است که ریشه در مطالبات تاریخی مردم ایران برای آزادی ,عدالت و توسعه دارد و دو سال پیش به صورت جدیدی بیان شده و سرمنشا تحولات بسیار زیادی بوده است. با این حال آنچه در منطقه اتفاق افتاده نیز به نوبه‌ی خود می‌تواند بر روند مطالبات مردم ایران تاثیر بگذارد که این امری بسیار طبیعی است.
اگر آقایان اجازه این راهپیمایی را ندهند به این معنا خواهد بود که نگران این موضوع هستند که بیرون آمدن مردم بدنبال دعوت آقای موسوی و کروبی نشان دهنده میزان حمایت مردم از جنبش سبز باشد. اگر چنین اجازه ای داده نشود آنوقت کسی که به مردم خودش اجازه ابراز عقیده نمی‌دهد، به طور طبیعی حق اظهار نظر درباره مردم کشورهای دیگر را ندارد. هیچ تفاوتی بین ایران و مصر و تونس نیست. هر جماعتی وقتی که می‌خواهد از حقوق ملت دیگری دفاع کند اول باید در صدد تحقق و تضمین حقوق مردم خودش باشد.