۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

اهریمن نامه - دفتر نخست اندر زاده شدن محمود و مهاجرت به تهران



این منظومه در هفت بخش یا دفتر کوچک نوشته شده و در آن تلاش شده تا به اندازه ای که بضاعتم در ادبیات فارسی اجازه میدهد ترکیبی از اشعاری شبیه به شاهنامه فردوسی همراه با برخی از اصطلاحات روزمره به رشته تحریر درآید. پس اگر در لابه لای برخی از سطور بالاجبار از دایره ادب خارج شده ام پیشاپیش از خوانندگان عزیز پوزش میطلبم. موضوع این منظومه که روایت بسیار مختصری از زندگی محمود احمدی نژاد از ابتدا تا کنون است، در ابتدا قرار بود طنز آمیز باشد که با پیش رفتن کار، اندک اندک وجهه حماسی قضیه بر وجهه طنز آن چربید به گونه ای که تغییراتی اساسی در طرح اولیه پدید آمد. بخش نخست آن در این پیوست ارسال خواهد شد و بخشهای بعدی به مرور و ترجیحن با فاصله یک یا دوروز از پیوست قبلی ارسال خواهند شد. تأکید میکنم که: 1) در این نوشتار با توجه به بی حوصله گی اکثر خوانندگان ایرانی در خواندن مطالب بلند بخصوص شعر، حتی الامکان سعی شده که روایت به صورت بسیار خلاصه ارائه شود به گونه ای که به اصل آن خدشه ای وارد نشود. دفتر نخست، کوتاهترین دفتر این مجموعه است و بخشهای بعدی حاوی ابیات بیشتری خواهند بود. 2) داستان این منظومه برداشت و استنباط شخص من از وقایع ایران بوده که در برخی موارد با تخیلات من آمیخته شده است و لزومن درست نیست. 3) با توجه به اینکه هیچگونه چشمداشت مادی از ارائه این کار برایم متصور نیست، پس، از خوانندگان عزیز استدعا دارم در صورت ارسال این مطلب به فضای مجازی وب، دستکم برای حفظ اجر معنوی، نشانی وبلاگ و منبع اصلی و نام نویسنده مطلب را نیز حتمن ذکر کنند و از دستکاری مطلب اصلی جدن خودداری نمایند. 4) برای آسایش بیشتر خوانندگان، واژه هایی که بنظرم کمی غیر معمول می آمدند را به صورت پیوست به معنای واژه در فرهنگناامه اینترنتی دهخدا، پیوند دادم. این واژها ها به رنگ آبی و با زیر خط مشخصند. این نوشته را تقدیم میکنم به جنبش آزادیخواهی ملت ایران.تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. ارادتمند همه ی شما دودوزه
به تهران رسیدند با خان و مان
بدیدنــــــــد آزاد شهـــــــری کـلان
یکی شاه باشد در آنجـــــــــــا به تخت
یکی همچـــو جمشیدِ کِی، نیکبخت
همه مردمــــــــــــان از پی روزی اند
همه دوستــــــــداران بهـروزی اند
ز غوغا پُرست و ز جـوش و خروش
همه در تکاپو و در جنب و جوش
یکی مرد دیـن رفت بر تخت شاه
لجن را رسانیـــــــــد تا اوج مــــاه
چو ضحاک، بر شد به تخت کیان
بشـــــد آدمـــــی هم سرماکیــــــان
بجام انــــدرون خون رَز لخته شد
درِ شـــــادی و خـــــرمی تخته شد
چو آمد دگــــر موســــــــــــــم آزمون
شدند از دو لشکـــــــر سواران برون.
ز هر سو یکـــــــــی تک سوار آمدی
به آوردگـــــــاه، استــــــوار آمــــــدی
.از این سوی محمـــــــــــود آمد سوار
از آن سو بشد بهرمــانی به کـــــــــار
دگر بود کــــــــروبیِ پـر خـــــــروش
.پر از زور بـودی و هم سختـــــکوش

یکی بود میــــــــری بخویش اندرون
به رخ داشــــت لبخند و ریش اندرون
.که بنشسته در گوشــه ای بیست سال
بدور از هیاهـــــو و از قیــــل و قــال
سرش گرم کار نگــــــــــــــاره گری
نخواهد که جـــویــد به کــس سَروَری
ز نمرود و نمرودیان خستــــــــه بود
ز بیدادشـــــــان لب فروبستـــــــه بود
به ســـر شد چو گاه رَجَز از دو سو
.ز نمـــــــــــرود و محمود رفت آبرو
چو کردند ترسیــــــــده هر سو نگاه
.ندیدنــــــد جز اندکـــــی در سپــــــاه
همه سوی اردوی میـــــــر آمــــــده
همه پاک بـــــاز و دلیــــــــــــر آمده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر