۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

به مناسبت دهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو // هرگز از مرگ نهراسيده ام


يك دهه از سكوت سرشار از ناگفتههاى شاعر سترگ ما، بامداد شعر معاصر ايران، ميگذرد؛ و ما هنوز همچنان همه در انتظارِ چيدن سپيدهدم آزادى و عشق و انسان از لابهلاى عاشقانهها، شبانهها، سرودها، غزلهاى ناتمام، هجرانيها و ديگر نجواهاى او روزان و شبان را يكى پس از ديگرى در نبودِ او تجربتى مكرر داريم. شاعرى كه عشق مضمون اصلى آثار اوست، سرايندهى ستايشگرِ عشق به انسان، آزادى و عدالت اجتماعى. شاعرى كه هماره ستيز بيامان با آزاديكُشي، اختناق و سركوب جوهرهى كلام اوست، و ساليان خود همه به پاسدارى از حرمتِ قلم و بيان سپرى كرد....در غيابِ انسان جهان را هويتى نيست ! پس گريهى سلاخانِ دلسپرده به قناريهاى كوچك و به مسلخِ بردنشان، و كبابِ قنارى بر آتشِ سوسن و ياس در معركهى دستافشانى و پايكوبى و گردنفرازيِ پس از پيروزى را دگرگونه سرودى ساخت زيبِ اِفشاى سيماى كريه و صداى انكرِ ستمكاران و سياهانديشان. گرچه با خشم و درد حتى "كريه" و "انكر" را صفاتى ابتر ميدانست زيرا بهتنهايى گوياى خونتشنگيِ آنان نيست، گويى براى توصيف دقيقِ آنان بايد همهى واژههاى پلشت را به خدمت گرفت!..............بامداد از اينان بود. ايناني كه قائل به پسوند و پيشوندي بر ‹‹انسان›› نيستند و نبودند: ‹‹انسان مومن››، ‹‹انسان كافر››، ‹‹انسان سياه››، ‹‹انسان سفيد››. و ‹‹انسان›› را در كليت انسانيش و در تجلي ‹‹انسانيتش›› ارج مينهادند، چرا كه باور به جاودانگي در ‹‹انسانيتاش›› داشتند و نه چيز ديگر …. به راستي كه بود بامداد؟ ستاره اي كه ديگر دراين پهنه خاكي مانندي ندارد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر