۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

آنچه در ایران فرمان می راند، حاکمیّت شعار است، نه شعور! - محمّد علی مهرآسا


سیزده آبان آمد و گذشت؛ و مانند هر سال حکومت ولایت فقیه ایران همراه با نشریات و دیگر وسایل ارتباط جمعی اش به آن عمل زشت حمله به سفارت ایالات متحده نازید و از چنین کرداری با همان عنوانی که آقای خمینی بر آن نهاد، یعنی «انقلاب دوم» یاد کردند و از تمام زشتیها و زیانها و زشت کرداریهای حاصل از این کار ابلهانه چشم پوشیدند. هیچ کس و هیچ گروهی اشاره به نتایج و ثمرات این اقدام زیانبار نکرد و چنان نمودند که گویا با بالا رفتن از دیوار سفارت، نیمی از خاک ایالات متحده را به چنگ آورده و تسخیر کرده اند. کسانی که به عنوان دانشجویان پیرو خط امام از دیوار ساختمان سفارت یک کشور که طبق تمام قوانین و مقررات بین المللی باید حریم امنی باشد و افراد درون آن مصون از هرگونه تعرض و گزند باشند، خود جزای این کار بچگانه را چشیدند و سزایش را دریافت کردند و نیمی از آنان حبسهای دراز مدت را تحمل کردند و هنوز چند کسی دیگر از آنان -طبق تعریفی عوامانه- در زندان حکومت ولایت آب خنک می خورند. تنها آقای ضرغامی خوش شانس بود و بر همان توهم باقی ماند و ترقی کرد و سالهاست مدیر عامل و سرپرست رادیو تلویزیون ایران است. در تسخیر سفارت ایالات متحده، اشاره به کار بچگانه کردم، زیرا این عنوان را من از یکی از همان دانشجویان شنیدم. آقای عبدی یکی از همان دانشجویان حمله کننده به سفارت آمریکا چند سال پیش در یک مصاحبه و اعتراف تلویزیونی اقرار کرد که آن کار در آن زمان عملی بچگانه بود و ناشی از بی عقلی. درست است آن دانشجوها پس از پایان تحصیل تا مدتی قدر دیدند و در صدر نشستند و بورسهای تحصیل درخارج کشور را نیز دریافت کرده و راهی کشورهای غربی (غیر از ایالات متحد) برای ادامه تحصیل شدند، اما با گذشت زمان و جابجایی مهره ها و قدرتها، از چشم قدرتمداران جدید افتادند و نه تنها عزتشان از بین رفت، بل به عنوان مخالف و حتا دشمن حاکمیّت رده بندی شدند؛ و زندان و زجر و شکنجه را نیز تحمل کردند. نخستین فردی که از این دانشجویان به زندان افتاد و شکنجه شد، آقای عباس عبدی بود که وقتی پس از چندین ماه با قید ضمانت آزاد شد و مصاحبه تلویزیون فرمایشی انجام داد، هر آنچه را که کرده بود، نفی کرد و به مجیزگویی سران حکومت پرداخت و چنان خود را حقیر کرد که نه دوست پذیرایش بود و نه دشمن. تحقیری که این دانش آموختگان دانشگاهی -که گمان فرهیختگی و دانایی از آنان در نظر خاص و عام می رفت- بر سر کارکنان و کارمندان و دیپلماتهای ایالات متحده آوردند، در نوع خود بی نظیر بود... چشمهایشان را با شالگردن های بزرگ و کلفت بسته و پوشانده و دستهایشان را از پشت به هم بسته بودند و برخوردی چونان جنایتکاران بر آنان روا داشتند. من آن زمان در ایران بودم و با دولت موقت همکاری می کردم و فرماندار شهرستان مریوان بودم. روز پس از استعفای دولت موقت، ما -همه فرماندارن استان کردستان به همراه استاندار- استعفا دادیم و راهی تهران شدیم. بنابراین هر روز تصویر این اسیران را از تلویزیون حکومتی نظاره گر بودم و می دیدم که حتا آلمان نازی نیز با اسیران جنگی چنین محقرانه برخورد نکرده بود؛ و یا من ندیده و به یاد نداشتم. چیزی که تازگی داشت و بسیار مسخره می نمود، لقبی بود که حضرات دانشجو به سفارت آمریکا اهدا کرده و آن را به نام «لانه جاسوسی» معرفی می کردند و عقیده داشتند که سفارتخانه نیست و یک لانه جاسوسی بوده است و به همین دلیل به آن هجوم برده اند. زیرا به زعم خودشان مدارکی کشف کرده و به دست آورده بودند که نشان از شناخت سفارتخانه به رموز و موقعیّت و کار و روش حکومت ایران داشت. من گمان نمی کنم که این دانشجویان نسبت به کار و وظیفه سفارتخانه ها در کشورهای دیگر ناآگاه و نادان بوده باشند. زیرا همه مدعی بودند که دانش آموخته و تجربه اندوخته اند و به مقولات سیاسی و اجتماعی اشراف دارند. اما چرا کار و وظیفه عادی یک سفارتخانه را جاسوسی نامیدند، معمایی است که برای من هنوز حل نشده است. زیرا یکی از وظایف سفارت هر کشور در مکانی که مقیم است، بررسی کنش و واکنشهای گوناگونی است که در آن کشور نسبت به کل جهان و به ویژه کشور متبوع آنها به انجام می رسد. این تنها ویژۀ سفارت آمریکا نبود و نیست که در صدد باشد از سیاست کشور مقیم و عکس العمل دولت آن کشور نسبت به حکومت خود و سیاست جهان کسب اطلاع کند. زیرا در تمام سفارتخانه ها یک بخش امنیّتی وجود دارد که از سوی سازمان امنیّت آن کشور نمایندگی می شود و گزارشهای سرّی را تهیه و به کشور متبوع روانه می کند. هم اکنون تمام سفارتخانه های ایران در کشورهای جهان دارای چنین دایرۀ امنیّتی است و روزانه از آنچه در آن کشورها می گذرد کسب خبر کرده و به مسئولان کشور ایران ارائه می دهند. دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بسیاری از همان گونه اسناد و مقولاتی را که نسبت به مخالفان آخوندها در سفارت به دست آورده و به عنوان سند خیانت رو می کردند، نسبت به سران و بزرگان حکومت فقاهتی نظیر بهشتی و رفسنجانی و حتا خود خمینی هم یافته بودند، ولی یا آن را نادیده انگاشته و رو نکردند و یا به نوعی تغییر موضع، آنها را در جهت سود و خوشنامی آخوندها معرفی می کردند. تمام آن اسنادی که دانشجویان به عنوان مدرک جاسوسی از سوی آمریکاییان معرفی کردند، بسیار بیشتر از آن را سفارت کشورهای شوروی و چین و بریتانیا و فرانسه و... نیز همان زمان داشتند و در بایگانی آن سفارتخانه ها نگهداری می شد. وظیفه مهم سفارت هر کشور همین است که از سیاست کشور مقیم و کنش و واکنش آن کشور از هر لحاظ نسبت به دولت متبوعش آگاه شود؛ و آنها را به وزارت خارجه کشورش بفرستد. بنابراین آن هنگام سفارت آمریکا همان اندازه لانه جاسوسی بود که سفارت شوروی و بریتانیا و حتا سفارت ترکیه. از این رو من هیچگاه به عنوان تسخیر لانه جاسوسی به آن کار نابخردانه مشتی جوان بی تجربه ننگریسته ام؛ و آن را نوعی چپ روی دانشجویان مسلمان و متعصب شیعه در برابر کمونیستهای وطنی ارزیابی کرده ام. برحسب اتفاق، دلیلش نیز همان زمان روشن شد و با شرکت کمونیستها و مجاهدین خلق که آن هنگام ضد امپریالیست بودند و اعضا و هواداران حزب توده در تجمع های روزانه در مقابل ساختمان سفارت، این مهم به اثبات رسید که عمل بیشتر به سود شوروی بود تا ضرر آمریکا. تنها زیان آمریکا در آن برهه، نتایج حمله کماندویی برای نجات گروگانها بود که به مرگ چند کماندو و نابودی چند هلیکوپتر انجامید. اما ایران علاوه بر از دست دادن 14 میلیارد دلار ذخیره ارزی در بانکهای آمریکا که به عنوان خسارت به همان گروگانها رسید، جنگی هشت ساله با عراق را متحمل شد که غربیها -حتا فرانسوا میتران سوسیالیست- نیز ارتش عراق را یاری می دادند؛ و فزون برآن 34 سال است پیامد آن کار ابلهانه را تحمل می کنند... پول رسمی کشور چنان سقوط کرد که دلار بالغ بر چهارهزار تومان رسید. بهای ارزاق و لوازم زندگی به حدی بالا رفت که امروز طبقه متوسط در ایران وجود ندارد؛ اندک تعدادی به علت رانت خواری و دلال بازی و حقه و سازش با دولتیان به ثروتهای افسانه ای رسیده اند؛ و بقیه مردم در فقر و تنگدستی، دست و پای بی حاصل می زنند. یعنی یک اقلیّت بسیار کوچک اولترا ثروتمند شده اند؛ و یک اکثریّت عظیم، فقیر و تنگدست! با وجود تمام این فلاکتها که از نتیجه آن حملۀ نابخردانه نصیب کشور و ملت ایران شد، هنوز جراید ایران و رادیو تلویزیون دولتی از آن کارِ زیانبار به عنوان شاهکار نام می برند و آن را می ستایند. نارواتر از این کار، بحث و اظهار نظرهایی است که این روزها در مورد شعار «مرگ بر آمریکا» نقل محافل و رسانه های ارتباط جمعی ایران است. جهت ارزیابی سود و زیان این شعار که عده ای از فضلای معممشان معتقدند که سردادن و فریادکردنش سبب رستگاری در دنیا و آخرت شده و تکرارش ثواب هزار بار صلوات بر نبی اکرم را دارد... چنان ریز و درشت حاکمیّت به این شعار مرگ بر آمریکا سرگرمند که گویی کشف و اختراع جدیدی نصیبشان شده است. فرومایگانی که تصور می کنند با شعار مرگ بر آمریکا، این سرزمین با دولت و ملتش نابود شده و51 ایالت آمریکا با 300 میلیون جمعیّت به زیر آب اقیانوسها خواهد رفت، هیچ نمی دانند چه اندازه فریاد کنندگان خود بی قدر و منزلت می شوند. زیرا به درستی می بینند که آمریکا در این 34 سال واکنشی نسبت به این بی تربیتی تاکنون نشان نداده است. سر دادن این شعار در مورد هر کشوری تنها حمق و بلاهت گویندگان را ثابت می کند و گرنه همگان می دانند چنین حلق پاره کردنها هیچ زیانی به کشور و دولت و سرزمین مورد نظر نمی رساند. چنین شعاری بی مایگی و عدم خرد گویندگان را ثابت می کند. البته مرگ بر کس و افراد، شاید نشان دادن نوعی تنفر نسبت به آن فرد تا حد مرگ و ترور و قتلش توسط گوینده شعار باشد، ولی مرگ بر سرزمین، تنها ساخته گروهی ایرانی است که نمی داند چه می خواهد. مثلاً اگر کسی بگوید «مرگ بر خامنه ای» باید به این نتیجه رسید که اگر دست دهد، گوینده این شعار، خامنه ای را خواهد کُشت و اگر چنین نظری نداشته باشد، شعارش بی اساس و توخالی است. اما در مورد شعارهایی نظر مرگ بر آمریکا، مرگ بر روسیه و یا هر کشور دیگر، بنیاد و بنیان شعار، هجو است و حتا در حد و قوارۀ یک فحش هم نمی گنجد. شاید ننگ بر آمریکا پر مایه تر و رساتر از مرگ بر آمریکا باشد. اما از آخوندهای بی مایه و نابخرد مانند احمد خاتمی -امام جمعه موقت تهران- جز این فرومایگی توقعی دیگر نیست. وقتی آخوند احمد خاتمی در خطبه نماز جمعه اش که جانشین یک رکعت نماز است و باید مانند نماز در سکوت و رعایت ادب اجرا شود، می گوید ما تا پایان جهان مرگ بر آمریکا را از یاد نخواهیم برد و مؤمنان نشسته در مصلای عبادت نیز با عربده آن را تکرار می کنند، جز فرومایگی چه صفتی شایسته این غول معمم است؟ به هر حال این حضرات خرد گم کرده از یک سو با تمام توان می خواهند کاری کنند که آمریکا و کشورهای غربی تحریمها را از روی دوش ایران بردارند؛ و به زمامداران آمریکا می خواهند چشمک دوستی و روابط بزنند، و از دیگر سو از شعار مرگ بر آمریکا صرفنظر نمی کنند و امام جمعه اش فریاد می زند تا نابودی آمریکا این شعار ادامه خواهد داشت. بیچاره ملت ایران که سی و چهار سال است اسیر دست چنین دولتمردان نادان و فرومایه ای شده است. موضوع مهم در این جشن سالانه ای که به مناسبت هجوم به سفارت آمریکا -در سال 1358- هر سال تکرار می شود این است که اکثریّت عاملان هجوم و تسخیر کنندگان ساختمان سفارت و عمل گروگانگیری، سالهاست از کرده پشیمانند و در روز سالگرد آن بی تربیتی، خود را از انظار پنهان می کنند. اما دیگرانی که شاید در آبان ماه 1358 هنوز به دنیا نیامده بودند، به تحریک آخوندها جلو ساختمانی که در مالکیّت خود حکومت است، جمع می شوند و شعار مرگ بر آمریکا می دهند. در واقع سالهاست که کسانی دیگر میراث دار آن عمل مخالف تمدن و شئونات دیپلماسی شده اند؛ و دستکم نیمی از آن دانشجویان مهاجم از چشم حضرات معمم افتاده و مورد اقبال و محبت دستگاه نیستند. اما به قول اینشتین، آنچه انتها ندارد، حماقت است نه کائنات! تحلیل سیاسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر